1 صد را، رخت از هیچ الم زرد مباد! بر روی تو از هیچ غمی گرد مباد!
2 دردیست بزرگ مرگ فرزند عزیز بر جان عزیزت دگر این درد مباد!
1 شمع از دل سوزنده خبر خواهد داد وین آتش اندرون به در خواهد داد
2 زین سان که زبان دراز کردست امشب میبینم سر به باد بر خواهد داد
1 گل را، که صبا، مرغصفت بال گشاد گل را، که صبا، مرغصفت بال گشاد
2 چون گربهٔ بید خوانش آراسته دید سر بر زد و بوی برد و چنگال گشاد
1 خورشید که خاک ازو چو زر میگردد از شوق رخ تو دربهدر میگردد
2 یک جرعه می صاف تو در صافی ریخت شد مست و درین میان به سر میگردد
1 بر نطع تو اسب شیرکاری گردد فرزین تو پیل کارزاری گردد
2 شطرنج چه بود؟ چوبکی چند، ولی از لعل تو چون عود قماری گردد
1 شطرنج تو ما را به شط رنج سپرد لجلاج لجاج با تو نتواند برد
2 اسبی که تو از رقعه ربودی و فشرد از دست تو بیرون نکنندش بدو کرد
1 هر کس که ز کبر و عجب باری دارد از عالم معرفت کناری دارد
2 و آن کو به قبول خلق خرسند شود مشنو تو که: با خدای کاری دارد
1 دستارچه حسنی و جمالی دارد وز نقش و نگار خط و خالی دارد
2 با آن همه زر، اگر خیال تو پزد انصاف، که بیهوده خیالی دارد
1 آن مه، که ز شعر زلف ذیلی دارد همچون دل من شیفته خیلی دارد
2 گوید که: به کشتن تو دارم میلی المنة لله که میلی دارد!
1 ای ماه، غمت جامهٔ دل در خون برد نادیده ترا رخت دل ما چون برد؟
2 آن خال که بر گوشهٔ چشمست ترا خال لب خوبان به زنخ بیرون برد