1 دلها همه از شرح جمالت مستند نادیده ترا به مهر پیمان بستند
2 گر بگشایی دو زلف جانها بردند ور بنمایی دو رخ ز غمها رستند
1 اقبال سعادت به ازینت بودی گر لذت علم و درد دینت بودی
2 گردون بستی به گوش داریت کمر گر گوش به هر گوشه نشینت بودی
1 ما را تو چنین ز دل بر آری نیکست وانگه بدو زلف خود سپاری نیکست
2 زلفت که به فتنه سر بر آورد چنان او را تو چنین فرو گذاری نیکست
1 ای خط تو گرد لاله وشم آورده سیب زنخت آب ز یشم آورده
2 لعل تو ز من خون جگر کرده طلب دل رفته روان بر سر و چشم آورده
1 خورشید که خاک ازو چو زر میگردد از شوق رخ تو دربهدر میگردد
2 یک جرعه می صاف تو در صافی ریخت شد مست و درین میان به سر میگردد
1 ای دوست، کنون که بوی گل حامی ماست زاهد بودن موجب بدنامی ماست
2 فصل گل و باغ تازه و صحرا خوش بیبادهٔ خام بودن از خامی ماست
1 آتش تپش از جان به تابم بردست دود از دل خستهٔ خرابم بر دست
2 با این همه دود و آتش اندر دل و جان پیش تو چنانست که آبم بردست
1 گفتا که: به شیوه آبرویت ریزم وز باد ستیزه رنگ و بویت ریزم
2 اندر تو زنم آتش سودا روزی تا خاک شوی، شبی به کویت ریزم
1 ای کرده مهندسانت از ساز سپهر از برج و ستاره گشته انباز سپهر
2 شکل تو فگنده از فلک تشت قمر نقش تو نهاده بر طبق راز سپهر
1 زلف تو، اگر فزود، اگر کاست خوشست قد تو اگر نشست، اگر خاست خوشست
2 پیوسته حدیث قامتت میگویم زیراکه مرا با سخن راست خوشست