1 با روی تو آفتاب صافی تیره است با لعل لبت شراب صافی تیره است
2 تاریکی آب صافی از سیل نبود در جنب رخ تو آب صافی تیره است
1 جانا، تو به حسن اگر نلافی پیداست کندر دهنت موی شکافی پیداست
2 ما را دل سخت تو در آیینهٔ نرم مانندهٔ سنگ از آب صافی پیداست
1 کی دست رسد بدان بلندی که تراست؟ یا فکر به آبی چونی و چندی که تراست؟
2 خود راز من سبک بهایی چه بود؟ در جنب چنان گران پسندی که تراست؟
1 جانا، سر زلف تو پراگنده چراست؟ وان حقهٔ لعل خالی از خنده چراست؟
2 روی تو بکندند، نگوید پدرت در خانه، که: روی پسرم کنده چراست؟
1 یارب، تو بدین قوت سهلی که مراست وین کوتهی مدت مهلی که مراست
2 حسن عمل از من چه توقع داری؟ با عیب قدیم و ظلم و جهلی که مراست
1 ای دوست، کنون که بوی گل حامی ماست زاهد بودن موجب بدنامی ماست
2 فصل گل و باغ تازه و صحرا خوش بیبادهٔ خام بودن از خامی ماست
1 خال تو به هر حال پسندیدهٔ ماست زلف تو چو حال دل غم دیدهٔ ماست
2 آن خال که بر چاه زنخدان داری تر میدارش که مردم دیدهٔ ماست
1 از لعل تو کام دل و جان نتوان خواست فاشش نتوان گفت و نهان نتوان خواست
2 پرسش کردی به یک زبانم شب دوش و آن عذر کنون به صد زبان نتوان خواست
1 در سینه ز دست دل جگر تابیهاست در دیده ز تاب سینه بیخوابیهاست
2 ای دیده، بریز خون این دل، که مرا دیریست که با او سر بیآبیهاست
1 غافل مشو، ای دل، که نیازم با تست پوشیده هزارگونه رازم با تست
2 حرمان شبی دراز و جایی خالی زانم که حکایت درازم با تست