90 اثر از غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای

1 ای مدعی، دلت گر ازین باده مست نیست در عیب ما مرو، که ترا حق به دست نیست

2 بگشای دست و جان و دلت را بیه اد دوست ایثار کن روان، که درین راه پست نیست

3 با محتسب بگوی که: از قاضیان شهر رو، عذر ما بخواه، که او نیز مست نیست

4 تا صوفیان به بادهٔ صافی رسیده‌اند در خانقاه جز دو سه دردی پرست نیست

1 رخت تمکین مرا عشق به یک بار بسوخت آتشم در جگر خسته شد و زار بسوخت

2 بنشستم که: نویسم سخن عشق و ز دل شعله‌ای در قلم افتاد، که طومار بسوخت

3 دل یاران، تو نگفتی که بسوزد بر یار؟ ما خود آن یار ندیدیم که بر یار بسوخت

4 چاره جز سوختن و ساختنم نیست کنون کاندکی کرد مرا چاره و بسیار بسوخت

1 دوش چون چشم او کمان برداشت دلم از درد او فغان برداشت

2 حیرت او زبان من در بست غیرتش بندم از زبان برداشت

3 بنشینم به ذکر او تا صبح صبح چون ظلمت از جهان برداشت

4 مطرب آن نغمهٔ سبک برزد ساقی آن ساغر گران برداشت

1 چه دستها، که ز دست غم تو بر سر نیست؟ چه دیدها؟ که ز نادیدنت به خون تر نیست؟

2 کدام پشت، که در عهد زلف چون رسنت ز بس کشیدن بار بلا چو چنبر نیست؟

3 حکایتی که مرا از غم تو نقش دلست اگر قیاس کنی در هزار دفتر نیست

4 هزار جامهٔ پرهیز دوختیم و هنوز نظر ز روی تو بر دوختن میسر نیست

1 درد دلم را طبیب چاره ندانست مرهم این ریش پاره پاره ندانست

2 راز دلم را به صبر، گفت: بپوشان حال دل غرقه از کناره ندانست

3 طالع من خود چه شور بود؟ که هرگز هیچ منجم در آن ستاره ندانست

4 یار به یک بار میل سوی جفا کرد حق وفای هزار باره ندانست

1 ای دل، از هجران او زارم همی باید گریست تر ک خفتن کن، که بیدارم همی باید گریست

2 در بلا پیوسته یارم بوده‌ای، امروز نیز یاریی‌ده، کز غم یارم همی باید گریست

3 بار دیگر بر دل ریش منست از هجر او آن چنان باری که صد بارم همی باید گریست

4 خار و خون می‌دارم اندر دل ز چشم مست او با دل پرخون و پرخارم همی باید گریست

1 نوبهارست و چمن خرم و گلزار اینجاست ارم دیده و آرام دل زار اینجاست

2 بر سر خار چمن روی بمالیم چو گل گر بدانیم که باز آن گل بی‌خار اینجاست

3 تن از آنجا نشکیبد، دلم اینجا چون نیست دلم آنجا ننشیند، که مرا یار اینجاست

4 عجب ار تا به ابد روی رهایی بیند این دل خسته که محبوس و گرفتار اینجاست

1 ز ما بودی، جدا بودن روا نیست یکی گفتی، دویی کردن سزا نیست

2 وجود خود ز ما خالی مپندار که نقش از نقشبند خود جدا نیست

3 سرایی ساختی اندر دماغت که غیر ار خواجه چیزی در سرا نیست

4 بنه تن بر هلاک، از خویش بینی که درد خویش بینی را دوا نیست

1 روی تو، که قبلهٔ جهانست از دیدهٔ من چرا نهانست؟

2 جایی به جز از درت ندارم گر درنگری، بجای آنست

3 در دل زده‌ای تو آتش عشق وین آه، که می‌زنم، دخانست

4 دل یاد تو در ضمیر دارد آن نیست که بر سر زبانست

1 هر کسی را می‌نوازد لطف و خاطر جستنت چون به نزد ما رسی، با خاطر آید جستنت

2 امشبم داغی نهادی از جفا بر دل، کزو سالها نتوان، اگر روزی بباید شستنت

3 من ترا میخواهم از دنیا، بهر منزل که هست ای که منزل در دلم داری ومن در جستنت

4 سرو بستانی دگر هرگز نرستی از زمین راستی را گر بدیدی اعتدال رستنت

آثار اوحدی مراغه‌ای

90 اثر از غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی