بنگرید این فتنه را کز از اوحدی مراغهای غزل 96
1. بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمدهست
خلق شهری از دل و جانش خریدار آمدهست
...
1. بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمدهست
خلق شهری از دل و جانش خریدار آمدهست
...
1. این نوبت آب دیده ز هنجار دیگرست
کار دلم نه بر نهج کار دیگرست
...
1. ترک گندم گون من هر دم به جنگی دیگرست
روی او را هر زمان حسنی و رنگی دیگرست
...
1. دل به صحرا میرود، در خانه نتوانم نشست
بوی گل برخاست، در کاشانه نتوانم نشست
...
1. صورت او را ز معنی آشنایی با دلست
ورنه صورتها بسی دانم که از آب و گلست
...
1. هم ز وصف لبت زبان خجلست
هم ز زلف تو مشک و بان خجلست
...
1. انجمن شهر ملای گلست
باده بیاور، که صلای گلست
...
1. از جام عشق بین همه باغ و بهار مست
دوران دهر عاشق و لیل و نهار مست
...
1. دل مست و دیده مست و تن بیقرار مست
جانی زبون چه چاره کند با سه چار مست؟
...
1. روی تو، که قبلهٔ جهانست
از دیدهٔ من چرا نهانست؟
...
1. حسن خوبان عزیز چندانست
که رخ یوسفم به زندانست
...
1. درد دلم را طبیب چاره ندانست
مرهم این ریش پاره پاره ندانست
...