هر کرا با تو نه پیوندی از اوحدی مراغهای غزل 120
1. هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست
نتوان گفت که در قالب او جانی هست
...
1. هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست
نتوان گفت که در قالب او جانی هست
...
1. دلبرا چندین عتاب و جنگ و خشم و ناز چیست؟
از من مهجور سرگردان چه دیدی؟ باز چیست؟
...
1. ای دل، از هجران او زارم همی باید گریست
تر ک خفتن کن، که بیدارم همی باید گریست
...
1. آنکه دل من ببرد، از همه خوبان، یکیست
وآنکه مرا میکشد در غم خود، آن یکیست
...
1. ز ما بودی، جدا بودن روا نیست
یکی گفتی، دویی کردن سزا نیست
...
1. جز نقش تو در خیال ما نیست
جز با غمت اتصال ما نیست
...
1. ای مدعی، دلت گر ازین باده مست نیست
در عیب ما مرو، که ترا حق به دست نیست
...
1. چه دستها، که ز دست غم تو بر سر نیست؟
چه دیدها؟ که ز نادیدنت به خون تر نیست؟
...
1. ای آنکه پیشهٔ تو به جز کبر و ناز نیست
چون قامت تو سرو سهی سرفراز نیست
...
1. هم خانهایم، روی گرفتن حلال نیست
ناگفته پرسشی، که سخن را مجال نیست
...
1. گر سری در سر کار تو شود چندان نیست
با تو سختی به سری کار خردمندان نیست
...
1. عاشقان صورت او را ز جان اندیشه نیست
بیدلانش را ز آشوب جهان اندیشه نیست
...