1 دلم بر آتش هجران کباب کرد و برفت تنم به درد جدایی خراب کرد و برفت
2 مرا به وصل خود آهسته وعدهای میداد ولی چه سود؟ که ناگه شتاب کرد و برفت
3 بتی که دامن وصلش به چنگم آمده بود ز هجر نالهٔ من چون رباب کرد و برفت
4 دو چشم او چه خطاها که داشت اندر سر! چو دید قامتش آنرا صواب کرد و برفت
1 تا زندهایم، یاد لبش بر زبان ماست ذکرش دوای درد دل ناتوان ماست
2 گر فتنه میشویم بر آن روی، طرفه نیست زیرا که یار فتنهٔ آخر زمان ماست
3 گیرم که مهر او ز دل خود برون برم این درد را چه چاره؟ که در مغز جان ماست
4 از ما مپرس: کاتش دل تا چه غایتست؟ از آب دیده پرس، که او ترجمان ماست
1 صورت او را ز معنی آشنایی با دلست ورنه صورتها بسی دانم که از آب و گلست
2 صورت بت کافری باشد پرستیدن ولی بت پرست ار معنی بت بازیابد واصلست
3 هر که او را دیدهای باشد، شناسد صورتی کار صورت سهل باشد، ره به معنی مشکلست
4 ما نظر با روی او از راه معنی کردهایم آنکه ما را بستهٔ صورت شناسد غافلست
1 کجا شد ساربانش؟ تا دلم را تنگ در بندد چو روز کوچ او باشد به پیش آهنگ در بندد
2 گر او در پنج فرسنگی کند منزل چنان سازم کز آب چشم خود سیلی به ده فرسنگ دربندد
3 دلم آونگ آن زلفست و جان خسته میخواهد که: خود را نیز هم روزی بدان آونگ در بندد
4 همین بس خون بهای من که: روز کشتنم دستش نگار ساعد خود را به خونم رنگ در بندد
1 هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست نتوان گفت که در قالب او جانی هست
2 باز جستیم و نشد روشن ازین چار کتاب آیت این نمک و لطف که در شانی هست
3 دیو را درد تو در کار کشد، زانکه به حسن تو پری داری، اگر مهر سلیمانی هست
4 تا جهان پرده برانداخت ز روی تو، بریخت زنگ هر نقش که بر صفهٔ ایوانی هست
1 جنبیدن این پرده دل افروز گواهیست کندر پس این پرده پر از عربده ماهیست
2 بر صورت این پرده بزرگان شده حیران وین خرده ندانسته که: در پرده چه شاهیست؟
3 این پرده به تلبیس کجا دور توان کرد؟ هر موی برین پرده جهانی و سپاهیست
4 ای آنکه درین پرده شما راست مجالی زان پرده به در هیچ میابید، که چاهیست
1 چون بگذری دلم به تپیدن در اوفتد دستم ز غم به جامه دریدن در اوفتد
2 گر پرتوی ز روی تو افتد بر آسمان ماهش چو مشتری به خریدن در اوفتد
3 ور قامتت به باغ درآید، ز شرم او حالی به قد سرو خمیدن در اوفتد
4 پرواز مرغ جان نبود جز به کوی تو روزی که اتفاق پریدن در اوفتد
1 چون گشت با تو ما را پیوند دل زیادت گر هجر ما، گزینی، دوری ز حسن عادت
2 شبهاست تا دلم را تب دارد از غم تو آه! از تو، گر نیایی روزی بدین عیادت
3 طبعت به طالع ما شد تند و تیز، ارنه زین بیشتر نبودی بدمهر و بیارادت
4 عشقی که نیست برتو، حربیست بیغنیمت عیشی که نیست با تو، دینیست بیشهادت
1 ای ماه سر نهاده از مهر بر زمینت صد مشتری درخشان از زهرهٔ جبینت
2 کار تو دل فروزی، شغل تو دیده دوزی دین تو بنده سوزی، ای من غلام دینت
3 هر چنبری چو ماری، هر شقهای تتاری هر حلقه زنگباری، از طره بر جبینت
4 غم نیست گر شد آبم، یا هجر داد تابم از بوسه گر بیابم، دستی بر آستینت
1 این همه پروانهها، سوخته از چپ و راست شمع شب ما بود، راه شبستان کجاست؟
2 شحنه اگر دوست بود، این همه بیداد چیست؟ وین همه آشوب چه؟ گر ملک از شهر ماست
3 چون نپسندد جفا نرگس سرمست یار؟ کز قبل او ستم وز طرف ما رضاست
4 دلبر اگر میکند گوش به فریاد ما زین ستم و داوری داد نخواهیم خواست