این باغ سراسر همه پر از اوحدی مراغهای غزل 108
1. این باغ سراسر همه پر باد وزانست
جنبیدن این شاخ درخشان همه زانست
...
1. این باغ سراسر همه پر باد وزانست
جنبیدن این شاخ درخشان همه زانست
...
1. عشق روی تو نه در خورد دل خام منست
کاول حسن تو و آخر ایام منست
...
1. گر به دست آوریم دامن دوست
همه او را شویم و خود همه اوست
...
1. سروی که ازو و حور و پری بار برند اوست
ماهی که ازو خلق دل زار برند اوست
...
1. آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست
و آن یار سر کشید که تن خاک پای اوست
...
1. آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست
با رخ او جان ما، در دل ما جای اوست
...
1. مرا سر بلندی ز سودای اوست
سری دوست دارم که در پای اوست
...
1. دل بسته شد به دام دو زلف چو دال دوست
بر بوی دانها که بدیدم ز خال دوست
...
1. در گمانی که: به غیر از تو کسی یارم هست؟
غلطست این، که به غیر از تو نپندارم هست
...
1. پیداست حال مردم رند، آن چنان که هست
خرم دلی که فاش کند هر نهان که هست
...
1. ماه کشمیری رخ من، از ستمکاری که هست
میپسندد بر من بیچاره هر خواری که هست
...
1. ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست
سری چنین نه همانا بر آستانی هست
...