1 نهان از نهان کیست؟ دلدار ماست برون از جهان چیست؟ بازار ماست
2 به دستم ز باغ جهان گل مده که بیروی آن نازنین خار ماست
3 اگر مقبلی هست،در بند اوست وگر مشکلی هست، در کار ماست
4 بر ما به جز نام آن رخ مگوی که او قبلهٔ چشم بیدار ماست
1 چندان نظر تمام، که دل نقش او گرفت از وی نظر بدوز چو دل را فرو گرفت
2 بیرون رو، ای خیال پراکنده، از دلم از دیگری مگوی، که این خانه او گرفت
3 ای پیرخرقه،یک نفس این دلق سینهپوش بر کن ز من، که آتش غم در کو گرفت
4 جانا، تو بر شکست دل ما مگیر عیب چون سنگ میزنی، نبود بر سبو گرفت
1 هم خانهایم، روی گرفتن حلال نیست ناگفته پرسشی، که سخن را مجال نیست
2 گفتی: بسنده کن به خیالی ز وصل ما ما را بغیر ازین سخنی در خیال نیست
3 گر ماه صورت تو ببیند، به صدق دل خود معترف شود که: درو این کمال نیست
4 در پردهای و بر همه کس پرده میدری با هر کسی و با تو کسی را وصال نیست
1 بد میکنند مردم زان بیوفا حکایت وانگه رسیده ما را دل دوستی به غایت
2 بنیاد عشق ویران، گر میزنم تظلم ترتیب عقل باطل، گر میکنم شکایت
3 صد مهر دیده از ما، ناداده نیم بوسه صد جور کرده بر ما، نادیده یک جنایت
4 آیا بر که گویم: این قصهٔ پریشان؟ یا بر که عرضه دارم این رنج بنهایت؟
1 ای حلقه کرده دلها در حلقهای گوشت چون موی گشته خلقی ز آن موی تا به دوشت
2 بر سر زند چلیپا از زلف پای بندت دم در کشد مسیحا از شکر خموشت
3 بگدازد از خجالت، حال، نبات مصری چون پسته گر بخندد لعل شکر فروشت
4 جان هزار بیدل در لعل آبدارت خون هزار عاشق در جزع فتنه کوشت
1 هیچ اربه صید دلها در زلف تابت افتد اول بکشتن من عزم شتابت افتد
2 بسیار وعده دادی ما را به روز وصلی چون روز وصل باشد، ترسم که خوابت افتد
3 چشمت خطا بسی کرد، ای ماهرخ چه باشد؟ گر بعد ازین خطاها رای صوابت افتد
4 یک ذره گر دل تو میلی بما نماید از ذرهای چه نقصان در آفتابت افتد؟
1 گر به دست آوریم دامن دوست همه او را شویم و خود همه اوست
2 آنکه او را در آب میجویی همچو آیینه با تو رو در روست
3 تو تویی خود از میان برگیر کز تویی تو رشته تو برتوست
4 گر شود کوزه کوزه گرنه شگفت که بسی کاسه سوده گشت و سبوست
1 کار ما امروز زان رخ با نواست شکر ایزد کان مخالف گشت راست
2 گر چه یک چند از وفاداری بجست هم چنان وقت وفا داری بجاست
3 عارض او در خم زلف چو مار آرزویی در دهان اژدهاست
4 عیب نتوان کرد اگر روزی دو، دوست روی میپیچد، که دشمن در قفاست
1 آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست و آن یار سر کشید که تن خاک پای اوست
2 گر زانکه عاشقی به مثل خاک دوست شد ما خاک آن سگیم که پیش سرای اوست
3 سازی ندیدهایم و نوایی ازو، مگر ساز غمش، که خانهٔ ما پرنوای اوست
4 در دیده کس نیامد و دل یاد کس نگردد تا دل مقام او شد و تا دیده جای اوست
1 حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد کیست در عشق تو کو غصه ز من بیش ندارد
2 دوش گفتی که: فلان از سر تیغم نبرد جان بزن و مرد مخوانش که سری پیش ندارد
3 سر درویش فدا شد به وفا در قدم تو پادشهزادهٔ ما را سر درویش ندارد
4 قد او تیر بلا، غمزهٔ او ناوک فتنه یارب، این ترک چه تیریست که در کیش ندارد؟