زهی! حسن ترا گل خاک از اوحدی مراغهای غزل 882
1. زهی! حسن ترا گل خاک کویی
نسیم عنبر از زلف تو بویی
...
1. زهی! حسن ترا گل خاک کویی
نسیم عنبر از زلف تو بویی
...
1. گفتم: از عشق توسرگشته چو گویم، تو چه گویی؟
گفت: چوگان که زد آخر؟ که تو سر گشته چو گویی
...
1. خانهٔ تحقیق را ماه شبستان تویی
انفس و آفاق را میوهٔ بستان تویی
...
1. مشتاق آن نگارم آیا کجاست گویی؟
با ما نمینشیند بی ما چراست گویی؟
...
1. ای نسیم سحر، چه میگویی؟
از بت من خبر چه میگویی؟
...
1. به خوابم دوش پرسیدی، به بیداری چه میگویی؟
دلت را چیست در خاطر چه سر داری؟ چه میگویی؟
...