با من از شادی وصل تو از اوحدی مراغهای غزل 132
1. با من از شادی وصل تو اثر چیزی نیست
دل ریشست و تن زار و دگر چیزی نیست
1. با من از شادی وصل تو اثر چیزی نیست
دل ریشست و تن زار و دگر چیزی نیست
1. جنبیدن این پرده دل افروز گواهیست
کندر پس این پرده پر از عربده ماهیست
1. عشرت خلوت و دیدار عزیزان شاهیست
وین نداند، مگر آن دل که درو آگاهیست
1. در خرابات عاشقان کوییست
وندرو خانهٔ پریروییست
1. گو: هر که در جهان به تماشا روید و گشت
ما را بس این قدر که: به ما دوست بر گذشت
1. دوش چون چشم او کمان برداشت
دلم از درد او فغان برداشت
1. مگر پیر سجاده حالی نداشت؟
کزین خلق و کثرت ملالی نداشت؟
1. نگر: مگرد گر آن سر و سیم بر بگذشت؟
که: آب دیدهٔ نظارگان ز سر بگذشت
1. تا لعل باده رنگ تو شکرفروش گشت
باور مکن که: هیچ دلی گرد هوش گشت
1. ای حلقه کرده دلها در حلقهای گوشت
چون موی گشته خلقی ز آن موی تا به دوشت
1. دیگر آن حلقه و آن دانهٔ در در گوشت
که ببیند، که نبخشد دل و دین و هوشت؟
1. در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت
تا تو بازآیی از آنجا که نمییارم گفت