1 ای نسیم صبح دم، یارم کجاست؟ غم ز حد بگذشت، غمخوارم کجاست؟
2 وقت کارست، ای نسیم، از کار او گر خبر داری، بگو دارم، کجاست؟
3 خواب در چشمم نمیآید به شب آن چراغ چشم بیدارم کجاست؟
4 بر در او از برای دیدنی بارها رفتم، ولی بارم کجاست؟
1 ای عید روزهداران ابروی چون هلالت وی شام صبح خیزان زلف سیاه و خالت
2 خورشید چرخ خوبی عکس فلک نوردت ناهید برج شادی روی قمر مثالت
3 پشت فلک شکسته مهر قضا توانت روی زمین گرفته عشق قدر مجالت
4 عمر منی، وفا کن، تا برخوردم ز وصلت مرغ توام، رها کن، تا میپرم به بالت
1 در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت تا تو بازآیی از آنجا که نمییارم گفت
2 هیچ محتاج گرو نیست، که دل خواهد برد خم ابروی تو، گر طاق برآید، یا جفت
3 گر تو خواهی که بدانی: به چه روزیم از تو روزگاری به شب مات نمیباید خفت
4 ز تمنای تو برخار جفا میخفتیم تا چه گل بود که از هجر تو ما را بشکفت؟
1 زلف ترا بدیدم و مشکم ز یاد رفت هر کو به دام زلف تو اندر فتاد رفت
2 بر بوی باد زلف تو شب روز میکنم دردا! کز اشتیاق تو عمرم به باد رفت
3 روزی اگر ز زلف تو بندی گشودهام بر من مگیر، کان به طریق گشاد رفت
4 گفتی که: بامداد مراد تو میدهم زان روز میشمارم و صد بامداد رفت
1 تا دل ما با تو کرد روی ارادت هیچ نیاید ز ما مخالف عادت
2 گر چه کم ما گرفتهای تو ز شوخی عشق تو افزون شدست و مهر زیادت
3 رنگ سلامت ندیدم و رخ شادی از برمن تا برفتهای به سعادت
4 آنکه ز درد جدایی تو بمیرد زنده نداند شدن به حشر و اعادت
1 انجمن شهر ملای گلست باده بیاور، که صلای گلست
2 نالهٔ مرغان سحرخوان به صبح از سر عشقت، نه برای گلست
3 بر رخ خوبان جهان خط کشید سبزه، که خاک کف پای گلست
4 باغ، که او خاک معنبر کند سنبل او خواجه سرای گلست
1 از پیش دیده رفتی و نقش از نظر نرفت جان را خیال روی تو از دل به در نرفت
2 این آتش فراق، که بر میرود به سر از دیگ سینه در عجبم کو به سر نرفت!
3 آخر که دید روی تو، ای مشتری لقا کش در غم تو ناله به عیوق در نرفت
4 دوشم چه دود دل که ازین سینه برنخاست؟ و امشب چه اشک خون که ازین چشم تر نرفت؟
1 در گمانی که: به غیر از تو کسی یارم هست؟ غلطست این، که به غیر از تو نپندارم هست
2 حیفت آمد که: دمی بی غم هجران باشم زانکه امید به وصل تو چه بسیارم هست!
3 آخر، ای باد، که داری خبر از من تو بگوی: گر شنیدی که به جز فکرت تو کارم هست؟
4 گر بغیر از کمر طاعت او میبندم بر میان کفر همی بندم و زنارم هست
1 عمر به پایان رسید، راه به پایان نرفت کانچه مرا گفتهاند دل ز پی آن نرفت
2 تن چو تحاشی فزود کار که بتوان نکرد دل چونه مرد تو بود راه که بتوان نرفت
3 دل همه پیمانه جست هیچ نیامد به هوش تن همه پیمان شکست بر سر پیمان نرفت
4 دیو چو در مغز بود جستم و بیرن نشد نقش چو بر سنگ بود شستم و آسان نرفت
1 گرچه صد بارم برانند از برت بر نمیدارم سر از خاک درت
2 تا ابد منظور جانی، زانکه دل در ازل کرد این نظر بر منظرت
3 زاهد از سر تو ز آن رو غافلست کو نمیبیند به محراب اندرت
4 هر صباحی تازه گردد جان ما از نسیم طرهٔ جان پرورت