1 آن فروغ لاله یا برگ سمن، یا روی تست؟ آن بهشت عدن، یا باغ ارم، یا کوی تست؟
2 آن کمان چرخ، یا قوس و قزح، یا شکل نون یا مه نو، یا هلال وسمه، یا ابروی تست؟
3 آن بلای سینه، یا آشوب دل، یا رنج جان یا جفای چرخ، یا جور فلک، یا خوی تست؟
4 آن کمند مهر، یا زنجیر غم، یا بند عشق یا طناب شوق، یا دام بلا، یا بوی تست؟
1 این باغ سراسر همه پر باد وزانست جنبیدن این شاخ درخشان همه زانست
2 او را نتوان دید، که صورت نپذیرد هر چند که صورتگر رخسار رزانست
3 بس رنگ بر آرد ز سر این خم پر از نیل آن خواجه، که سر جملهٔ این رنگ رزانست
4 آن عقل، که بر هر غلط انگشت نهادی در صنعت آن کار که انگشت گزانست
1 پیراهن ار ز یاسمن و گل کند رواست آن سرو لاله چهره، که در غنچهٔ قباست
2 خلقی، چو طرف، بر کمرش بستهاند دل وین دولت از میانه ببینیم تا کراست؟
3 کرد از هوای خویش دلم گرم ذرهوار آن آفتاب روی، که بر بام این سراست
4 بر خاک پای او چه غم؟ ار صد هزار پی آب رخم بریخت، که خون منش بهاست
1 دلم ز هر دو جهان مهر پروریدهٔ تست تنم به دست ستم پیرهن دریدهٔ تست
2 ز حسرت دهنت جان من رسید به لب خوشا کسی که دهانش به لب رسیدهٔ تست!
3 گزیدهٔ دو جهانی بسان طالع سعد غلام طالع آنم که بر گزیدهٔ تست
4 ز سرکشی غرضت گر همین ستمکاریست تو سرمکش، که دلم خود ستم کشیدهٔ تست
1 هم ز وصف لبت زبان خجلست هم ز زلف تو مشک و بان خجلست
2 تا دهان و رخ ترا دیدند غنچه دل تنگ و ارغوان خجلست
3 دل به جان از رخ تو بویی خواست سالها رفت و همچنان خجلست
4 دیده را با رخ تو کاری رفت دل بیچاره در میان خجلست
1 ای شب تیره فرع گیسیویت اصل کفر از سیاهی مویت
2 مه ز دیوان مهر خواسته نور وجه آن گشته روشن از رویت
3 بیسخن دم ببسته طوطی را شیوهٔ شکر سخن گویت
4 مشک را در فکنده خون به جگر نکهت زلف عنبرین بویت
1 ای ز لعلت قیمت یاقوت پست سنبلت را دستهٔ گل زیر دست
2 راست کرد ایزد شکار عقل را از سر زلف کژت، پنجاه شست
3 سرو، با قدی که میبینی چنان ساعتی پیش تو نتواند نشست
4 گر جمالت را بدیدی بت ز دور سجده کردی پیش تو چون بت پرست
1 ز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتد تنم ز دوری او در شکنجهٔ ستم افتد
2 شبی که قصهٔ درد دل شکسته نویسم ز تاب سینه بسوزم که سوز در قلم افتد
3 قدم بپرسشم، ای بت، بنه، که چون تو بیایی زمن دریغ نیاید سری که در قدم افتد
4 رها مکن که: به یک بارگی ز پای درآیم که در کمند تو دیگر چو من شکار کم افتد
1 ای آنکه پیشهٔ تو به جز کبر و ناز نیست چون قامت تو سرو سهی سرفراز نیست
2 روشن دل کسی که تو باز آیی از درش تاریک دیدهای که بر وی تو باز نیست
3 راهی که سر به کوی تو دارد حقیقتست عشقی که مرد را به تو خواند مجاز نیست
4 هر خسته را که کعبهٔ دل خاک کوی تست گو: سعی کن، که حاجت راه حجاز نیست
1 تا بر دوست بار نتوان یافت دل بر ما قرار نتوان یافت
2 تا نیاید نگار ما در کار کار ما چون نگار نتوان یافت
3 بیدهان و لب چو شکر او عاشقان را شکار نتوان یافت
4 گر بپرسیدنم نهد گامی جز دل و جان نثار نتوان یافت