90 اثر از غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای

1 تا لعل باده رنگ تو شکرفروش گشت باور مکن که: هیچ دلی گرد هوش گشت

2 برخاستی که: زهر جدایی دهی بما بنشین، که آن به یاد تو خوردیم و نوش گشت

3 دل خود تمام سوخته شد، جان خسته بود او نیز هم به آتش دل نیم جوش گشت

4 دیشب در اشتیاق تو، ای آفتاب رخ از غلغلم رواق فلک پر خروش گشت

1 ای حلقه کرده دلها در حلقهای گوشت چون موی گشته خلقی ز آن موی تا به دوشت

2 بر سر زند چلیپا از زلف پای بندت دم در کشد مسیحا از شکر خموشت

3 بگدازد از خجالت، حال، نبات مصری چون پسته گر بخندد لعل شکر فروشت

4 جان هزار بیدل در لعل آبدارت خون هزار عاشق در جزع فتنه کوشت

1 دیگر آن حلقه و آن دانهٔ در در گوشت که ببیند، که نبخشد دل و دین و هوشت؟

2 پای بر گردن گردون نهم از روی شرف گر چو زلف تو شبی سر بنهم بر دوشت

3 طوطی چرب زبان، با همه شیرین سخنی دم نیارد که زند پیش لب خاموشت

4 شهر پر شور شد از پستهٔ شکر پاشت دهر پر فتنه شد از سنبل نسرین پوشت

1 در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت تا تو بازآیی از آنجا که نمی‌یارم گفت

2 هیچ محتاج گرو نیست، که دل خواهد برد خم ابروی تو، گر طاق برآید، یا جفت

3 گر تو خواهی که بدانی: به چه روزیم از تو روزگاری به شب مات نمی‌باید خفت

4 ز تمنای تو برخار جفا می‌خفتیم تا چه گل بود که از هجر تو ما را بشکفت؟

1 تا بر دوست بار نتوان یافت دل بر ما قرار نتوان یافت

2 تا نیاید نگار ما در کار کار ما چون نگار نتوان یافت

3 بی‌دهان و لب چو شکر او عاشقان را شکار نتوان یافت

4 گر بپرسیدنم نهد گامی جز دل و جان نثار نتوان یافت

1 آن ستمگر، که وفای منش از یاد برفت آتش اندر من مسکین زد و چون باد برفت

2 او به بغداد روان گشت و مرا در پی او آب چشمست که چون دجلهٔ بغداد برفت

3 گر چه می‌گفت که: از بند شما آزادم هم‌چنان بندهٔ آنیم، که آزاد برفت

4 او چو برخاست غم خود به نیابت بنشاند تا نگویی که: سپهر از بر بیداد برفت

1 چه شد آن سرو سهی؟ کز لب این بام برفت که به یک دیدن او از دلم آرام برفت

2 چه سخن کرد به چشم و چه شکر گفت ز لب؟ که رواج شکر و قیمت بادام برفت

3 به دلش بر بنهادیم و به جان پرسیدیم تا نگویی تو که: بی پرسش و اکرام برفت

4 جام در دست گرفتیم به یاد دهنش می به شرم لب او چون عرق از جام برفت

1 دلم بر آتش هجران کباب کرد و برفت تنم به درد جدایی خراب کرد و برفت

2 مرا به وصل خود آهسته وعده‌ای می‌داد ولی چه سود؟ که ناگه شتاب کرد و برفت

3 بتی که دامن وصلش به چنگم آمده بود ز هجر نالهٔ من چون رباب کرد و برفت

4 دو چشم او چه خطاها که داشت اندر سر! چو دید قامتش آنرا صواب کرد و برفت

1 زلف ترا بدیدم و مشکم ز یاد رفت هر کو به دام زلف تو اندر فتاد رفت

2 بر بوی باد زلف تو شب روز می‌کنم دردا! کز اشتیاق تو عمرم به باد رفت

3 روزی اگر ز زلف تو بندی گشوده‌ام بر من مگیر، کان به طریق گشاد رفت

4 گفتی که: بامداد مراد تو می‌دهم زان روز می‌شمارم و صد بامداد رفت

1 به وقت گل پی معشوق و باده باید رفت سوار عیش تراند، پیاده باید رفت

2 چمن بسان بهشتی گشاده روی طرب در آن بهشت به روی گشاده باید رفت

3 بهشت خوش نبود بی‌جمال نازک یار یکی دو ره پی آن حورزاده باید رفت

4 ز سیب ساده بود شاخها به موسم گل به بوی آن رخ چون سیب ساده باید رفت

آثار اوحدی مراغه‌ای

90 اثر از غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی