90 اثر از غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای

1 چندان نظر تمام، که دل نقش او گرفت از وی نظر بدوز چو دل را فرو گرفت

2 بیرون رو، ای خیال پراکنده، از دلم از دیگری مگوی، که این خانه او گرفت

3 ای پیرخرقه،یک نفس این دلق سینه‌پوش بر کن ز من، که آتش غم در کو گرفت

4 جانا، تو بر شکست دل ما مگیر عیب چون سنگ می‌زنی، نبود بر سبو گرفت

1 ترک من ترک من خسته‌دل زار گرفت شد دگرگونه دگری یار گرفت

2 این که در کار بلای دل ما می‌کوشید اثر قول حسودست که برکار گرفت

3 دل من آینهٔ صورت او بود و ز غم آه می‌کردم و آن آینه زنگار گرفت

4 نه عجب خرقهٔ پرهیزم اگر پاره شود بدرد دامن هر گل که درین خار گرفت

1 از پیش دیده رفتی و نقش از نظر نرفت جان را خیال روی تو از دل به در نرفت

2 این آتش فراق، که بر می‌رود به سر از دیگ سینه در عجبم کو به سر نرفت!

3 آخر که دید روی تو، ای مشتری لقا کش در غم تو ناله به عیوق در نرفت

4 دوشم چه دود دل که ازین سینه برنخاست؟ و امشب چه اشک خون که ازین چشم تر نرفت؟

1 عمر به پایان رسید، راه به پایان نرفت کانچه مرا گفته‌اند دل ز پی آن نرفت

2 تن چو تحاشی فزود کار که بتوان نکرد دل چونه مرد تو بود راه که بتوان نرفت

3 دل همه پیمانه جست هیچ نیامد به هوش تن همه پیمان شکست بر سر پیمان نرفت

4 دیو چو در مغز بود جستم و بیرن نشد نقش چو بر سنگ بود شستم و آسان نرفت

1 سری که دید؟ که در پای دلستانی رفت دلی، که ترک تنی کرد و پیش جانی رفت؟

2 از آن زمان که تو باغ مراد بشکفتی دگر کسی نشنیدم به بوستانی رفت

3 هزار نامه سیه شد به وصف صورت تو هنوز در سخنش مختصر زیانی رفت

4 کلاه بخت جوان بر سر آن کسی دارد که دست او چو کمر در چنین میانی رفت

1 مرا حدیث غم یار من بباید گفت گرم به ترک سر خویشتن بباید گفت

2 حکایتی که زن و مرد از آن همی ترسند ضرورتست که با مرد و زن بباید گفت

3 دل شکستهٔ من گم شد، این سخن روزی بدان دو زلف شکن بر شکن بباید گفت

4 حدیث دوستی و قصهٔ وفاداری به من چه سود؟ به دلدار من بباید گفت

1 شبی به ترک سر خویشتن بخواهم گفت حکایت تو به مرد و به زن بخواهم گفت

2 حدیث چهره و قد و رخ تو سر تاسر به پیش سوسن و سرو و سمن بخواهم گفت

3 ز چین زلف تو رمزی چو نافه سربسته درین دو روز به مشک ختن بخواهم گفت

4 حکایت زقن و زلف و عارضت، یعنی حدیث یوسف و جاه و رسن بخواهم گفت

1 زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت که دل تنگم ز سودای دهان کوچک تنگت

2 از آن چون مهر زر دایم فرو بستست کار من که مهر زر نمی‌ورزد دل بی‌مهر چون سنگت

3 اگر سالی نمی‌بینی نشان، هرگز نمی‌پرسی کجا پرسی نشان من؟ که هست از نام من ننگت

4 به حسن غمزه و قامت ببردی دل جهانی را فغان از قامت چالاک و آه از غمزهٔ شنگت!

1 ای عید روزه‌داران ابروی چون هلالت وی شام صبح خیزان زلف سیاه و خالت

2 خورشید چرخ خوبی عکس فلک نوردت ناهید برج شادی روی قمر مثالت

3 پشت فلک شکسته مهر قضا توانت روی زمین گرفته عشق قدر مجالت

4 عمر منی، وفا کن، تا برخوردم ز وصلت مرغ توام، رها کن، تا می‌پرم به بالت

1 زهی! شب نسخه‌ای از زلف و خالت تراز کسوت خوبی جمالت

2 حروف نقش چین را نسخه کرده مسلسل گشتن زلف چو دالت

3 به نام ایزد، چه فرخ فالم امروز! که دیدم طلعت فرخنده فالت

4 اگر بودی مرا در دست مالی نمی‌بودم بدین سان پایمالت

آثار اوحدی مراغه‌ای

90 اثر از غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی