1 سرشک دیده دلیلست و رنگ چهره علامت که در فراق تو جانم چه جور برد و ملامت!
2 بیا، که از سر رغبت به نام عشق تو کردم سرای سینه به کلی و ملک دل به تمامت
3 ز شرم خازن جنت در بهشت ببندد اگر تو روی چنان را در آوری به قیامت
4 دل امام به محراب ابروان بربودی که تا نظر به تو کرد او، بکرد ترک امامت
1 ای سر تو پیوسته با جان، ز که پرسیمت؟ پیدا چو نمیگردی، پنهان ز که پرسیمت؟
2 از جمله بپرسیدم احوال نهان تو ای جمله ترا از همپرستان، ز که پرسیمت؟
3 در جسم نمیگنجی وز جان نروی بیرون جسمی تو بدین خوبی؟ یا جان؟ زکه پرسیمت؟
4 ای رنج تن ما را راحت، زکه جوییمت؟ وی درد دل ما را درمان، ز که پرسیمت؟
1 هر کسی را مینوازد لطف و خاطر جستنت چون به نزد ما رسی، با خاطر آید جستنت
2 امشبم داغی نهادی از جفا بر دل، کزو سالها نتوان، اگر روزی بباید شستنت
3 من ترا میخواهم از دنیا، بهر منزل که هست ای که منزل در دلم داری ومن در جستنت
4 سرو بستانی دگر هرگز نرستی از زمین راستی را گر بدیدی اعتدال رستنت
1 گفته بودم با تو من: کان جا نباید رفتنت ور ضرورت میروی با ما نباید رفتنت
2 دشمن پر در کمین داری و دستی بر کمان گرنه تیری، ای پسر، تنها نباید رفتنت
3 راه پر چاهست و شب بیگاه و صحرا بیپناه بیدلیلی پر دل دانا نباید رفتنت
4 مشکل خود را ز رای خردهدانی بازپرس راه جویی، پیش نابینا نباید رفتنت
1 ای ماه سر نهاده از مهر بر زمینت صد مشتری درخشان از زهرهٔ جبینت
2 کار تو دل فروزی، شغل تو دیده دوزی دین تو بنده سوزی، ای من غلام دینت
3 هر چنبری چو ماری، هر شقهای تتاری هر حلقه زنگباری، از طره بر جبینت
4 غم نیست گر شد آبم، یا هجر داد تابم از بوسه گر بیابم، دستی بر آستینت
1 ای طیرهٔ شب طرهٔ خورشید پناهت آرایش عالم رخ رنگین چو ماهت
2 تاب دل ناهید ز باد خم زلفت آ ب رخ خورشید ز خاک سر راهت
3 دیباچهٔ خوبی ورق روی منیرت عنوان شگرفی رقم خط سیاهت
4 بر رشتهٔ پروین زده صد سوزن طعنه تابیدن عکس گهر از بند کلاهت
1 بد میکنند مردم زان بیوفا حکایت وانگه رسیده ما را دل دوستی به غایت
2 بنیاد عشق ویران، گر میزنم تظلم ترتیب عقل باطل، گر میکنم شکایت
3 صد مهر دیده از ما، ناداده نیم بوسه صد جور کرده بر ما، نادیده یک جنایت
4 آیا بر که گویم: این قصهٔ پریشان؟ یا بر که عرضه دارم این رنج بنهایت؟
1 ای شب تیره فرع گیسیویت اصل کفر از سیاهی مویت
2 مه ز دیوان مهر خواسته نور وجه آن گشته روشن از رویت
3 بیسخن دم ببسته طوطی را شیوهٔ شکر سخن گویت
4 مشک را در فکنده خون به جگر نکهت زلف عنبرین بویت
1 بیا، که دیدن رویت مبارکست صباح بیا، که زنده به بوی تو میشوند ارواح
2 تویی، که وصل تو هر درد را بود درمان تویی، که نام تو هر بند را بود مفتاح
3 فروغ روی تو بر جان چنان تجلی کرد که بر سواد شب تیره پرتو مصباح
4 به راستی که: نظیرت کجا به دست آرد؟ هزار سال گر آفاق طی کند سیاح
1 روزم خجسته بود، که دیدم ز بامداد آن ماه سرو قامت بر من سلام داد
2 ماهی فکند سایه؟ اقبال بر سرم کز نور روی خویش به خورشید وام داد
3 حوری که در مششدر خوبی جمال او نه خصل و پنج مهره به ماه تمام داد
4 چشمش مرا بکشت، چه آرم به زلف دست؟ سلطان گناه کرد، چه خواهم ز عام داد؟