90 اثر از غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای

1 از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما که آمیزشیست مهر ترا با ضمیر ما

2 ما قصه‌ای که بود نمودیم و عرضه داشت تا خود جواب آن چه رساند بشیر ما

3 نی‌نی ، به پیک و نامه چه حاجت؟ که حال دل دانم که نانوشته بخواند مشیر ما

4 ای باد صبح‌دم خبر ما بپرس نیک کین نامها نه نیک نویسد دبیر ما

1 ای پرتو روح‌القدس تابان ز رخسار شما نور مسیحا در خم زلف چو زنار شما

2 هم لفظتان انجیل خوان، هم لهجتان داودسان سر حواریون نهان در بحر گفتار شما

3 شماس ازان رخ جفت غم، مطران پریشان دم بدم قسیس دانا نیز هم بیچاره در کار شما

4 اعجاز عیسی در دو لب پنهان صلیب اندر سلب قندیل زهبان نیم شب تابان ز رخسار شما

1 باد سهند بین که : برین مرغزارها چون می‌کند ز نرگس و لاله نگارها؟

2 در باغ رو، که دست بهار از سر درخت بر فرقت از شکوفه بریزد نثارها

3 ساقی، میان ببند که هنگام عشرتست می در پیالها کن و گل در کنارها

4 نتوان شکایت ستم روزگار کرد گر من درین حدیث کنم روزگارها

1 با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟ راز سر گردان عاشق پیشهٔ غم کشته را؟

2 آب چشم من ز سر بگذشت و می‌گویی: بپوش چون توان پوشیدن این آب ز سر بگذشته را؟

3 جان شیرین منست آن لب، بهل تا می‌کشد در غم روی خود این فرهاد مجنون گشته را

4 آنکه روزی گر چمان اندر چمن رفتی برش باغبان از سرزنش می‌کشت سرو کشته را

1 شب و روز مونس من غم آن نگار بادا سر من بر آستان سر کوی یار بادا

2 دلش ارچه با دل من به وفا یکی نگردد به رخش تعلق من، نه یکی، هزار بادا

3 چو رضای او در آنست که دردمند باشم غم و درد او نصیب من دردخوار بادا

4 ز ملامت رقیبان نکند گذار بر من که بت من از رقیبان به منش گذار بادا

1 نگر: مگرد گر آن سر و سیم بر بگذشت؟ که: آب دیدهٔ نظارگان ز سر بگذشت

2 ز من چو زان رخ همچون قمر نشان پرسید رسید بر فلکم آه و از قمر بگذشت

3 تو بخت بین که: نخفتم شبی جزین ساعت که خفته بودم و دولت ز پیش در بگذشت

4 کدام پرده بماند درست و پوشیده؟ بدین طریق که آن ترک پرده در بگذشت

1 آن زخم، که از تو بر دل ماست مشنو که: به مرهمی توان کاست

2 کی وعده وفا کنی تو امروز؟ کامروز ترا هزار فرداست

3 زلفت، که به کژ روی بر آمد با ما به وفا کجا شود راست؟

4 دریاب، که دست ما فرو بست این فتنه، که از سر تو برخاست

1 بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمده‌ست خلق شهری از دل و جانش خریدار آمده‌ست

2 باغ رویش را ز چاه غبغبست امسال آب زان سبب سیب زنخدانش به از پار آمده‌ست

3 نقد هر خوبی که در گنج ملاحت جمع بود یک به یک در حلقهٔ آن زلف چون مار آمده‌ست

4 بارها جان عزیز خویش را در پای او پیشکش کردیم و اندر پیش او خوار آمده‌ست

1 ای سر تو پیوسته با جان، ز که پرسیمت؟ پیدا چو نمی‌گردی، پنهان ز که پرسیمت؟

2 از جمله بپرسیدم احوال نهان تو ای جمله ترا از هم‌پرستان، ز که پرسیمت؟

3 در جسم نمی‌گنجی وز جان نروی بیرون جسمی تو بدین خوبی؟ یا جان؟ زکه پرسیمت؟

4 ای رنج تن ما را راحت، زکه جوییمت؟ وی درد دل ما را درمان، ز که پرسیمت؟

1 سری که دید؟ که در پای دلستانی رفت دلی، که ترک تنی کرد و پیش جانی رفت؟

2 از آن زمان که تو باغ مراد بشکفتی دگر کسی نشنیدم به بوستانی رفت

3 هزار نامه سیه شد به وصف صورت تو هنوز در سخنش مختصر زیانی رفت

4 کلاه بخت جوان بر سر آن کسی دارد که دست او چو کمر در چنین میانی رفت

آثار اوحدی مراغه‌ای

90 اثر از غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی