1 ای پرتو روحالقدس تابان ز رخسار شما نور مسیحا در خم زلف چو زنار شما
2 هم لفظتان انجیل خوان، هم لهجتان داودسان سر حواریون نهان در بحر گفتار شما
3 شماس ازان رخ جفت غم، مطران پریشان دم بدم قسیس دانا نیز هم بیچاره در کار شما
4 اعجاز عیسی در دو لب پنهان صلیب اندر سلب قندیل زهبان نیم شب تابان ز رخسار شما
1 مرادم ار چه نخواهد روا شدن ز شما مرادم ار چه نخواهد روا شدن ز شما
2 مگر اجل برهاند مرا ز عشق، ارنه به زندگی نتوانم رها شدن ز شما
3 اگر ز خوی شما داشتی خبر دل من عجب نداشتمی بیوفا شدن ز شما
4 ازین صفت که بییگانگی همی کوشید کرا بود طمع آشنا شدن ز شما؟
1 پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهٔ ما نوبت اقبال برد بخت جوان گشتهٔ ما
2 تن همه جان گشت چو او باز به دل کرد نظر باخته شد در نظری آن تن جان گشتهٔ ما
3 گرچه گران بار شدیم از غم آن ماه ولی هم سبک انداخته شد بار گران گشتهٔ ما
4 دیدهٔ گریان به دلم فاش همی گفت خود این: کاتش غم زود کشد اشک روان گشتهٔ ما
1 حلوای نباتست لبت، پسته دهانا در باغ گلی نیست به رخسار تو مانا
2 زیر لبت ازوسمه نقطهاست، چه روشن؟ گرد رخت از مشک زقمهاست چه خوانا؟
3 گفتم: نتوانی دل شهری بربودن نی، چون نتوانی، که شگرفی و توانا؟
4 بس گوشه نشینی که ز هجر تو بنالد این ناله به گوشت نرسیدست همانا
1 ای نرگس تو فتنه و در فتنه خوابها زلف تو حلقهحلقه و در حلقه تابها
2 حوران جنت ار به کمالت نگه کنند در رو کشند جمله ز شرمت نقابها
3 دست قضا چو نسخهٔ خوبان همینبشت روی تو اصل بود و دگر انتخابها
4 گر پرتوی ز روی تو در عالم اوفتد سر بر کند ز هر طرفی آفتابها
1 رخ خوب خویشتن را بچه پوشی از نظرها؟ که به حسرت تو رفتن بدو دیده خاک درها
2 برت آمدیم یک دم، ز برای دست بوسی چو ملول گشتی از ما، ببریم درد سرها
3 تو به ناز خفته هرشب، ز منت خبر نباشد که زخون دیده گریم ز غمت به رهگذرها
4 عجب آمدم که: بعضی ز تو غافلند، مردم مگر از ره بصارت خللیست در بصرها؟
1 باد سهند بین که : برین مرغزارها چون میکند ز نرگس و لاله نگارها؟
2 در باغ رو، که دست بهار از سر درخت بر فرقت از شکوفه بریزد نثارها
3 ساقی، میان ببند که هنگام عشرتست می در پیالها کن و گل در کنارها
4 نتوان شکایت ستم روزگار کرد گر من درین حدیث کنم روزگارها
1 ای سفر کرده، دلم بیتو بفرسود،بیا غمت از خاک درت بیشترم سود، بیا
2 سود من جمله ز هجر تو زیان خواهد شد گر زیانست درین آمدن از سود، بیا
3 مایهٔ راحت و آسایش دل بودی تو تا برفتی تو دلم هیچ نیاسود بیا
4 ز اشتیاق تو در افتاد به جانم آتش وز فراق تو در آمد به سرم دود، بیا
1 سخت به حالم ز تو من، ای مدد حال بیا سخت به حالم ز تو من، ای مدد حال بیا
2 عهد من از یاد مهل، تا نشوم خوار و خجل نامه فرستادم و دل، بنگر و در حال بیا
3 عاشق دیوانه شدم، وز همه بیگانه شدم بر در میخانه شدم، خیز و به دنبال بیا
4 دور شدی، دیر مکش،بر مچشان زهر و مچش ای همه شغلی بتو خوش، با همه اشغال بیا
1 نوبهارست و دل پر هوس و بادهٔ ناب حبذا روی نگار و لب کشت و سر آب
2 صبح برخیز و بر گل به صبوحی بنشین چون به آواز خوش مرغ درآیی از خواب
3 عیش نیکوست کسی را که تواند کردن ای توانای خردمند، چه داری؟ دریاب
4 اگر آن زلف تو در بردن عقل از همه روی وی لب تو در غارت دین از همه باب