1 نیست در آبگینه آتش و آب بادهشان رنگ میدهد، دریاب
2 باده نیز اندر اصل خود آبیست کآفتابش فروغ بخشد و تاب
3 ز آب بی رنگ شد عنب موجود وز عنب شیره وز شیره شراب
4 زین منازل نکرده آب گذار هیچ کس را نکرد مست خراب
1 هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب ما را رسد، که بیتو ندیدیم روی خواب
2 ما را دلیست گمشده در چین زلف تو اکنون که حال با تو بگفتیم، بازیاب
3 باریک تر ز موی سؤالیست در دلم شیرینتر از لب تو نگوید کسی جواب
4 رویت ز روشنی چو بهشتست و من ز درد در وی به حیرتم که: بهشتست یا عذاب؟
1 یا بپوش آن روی زیبا در نقاب یا دگر بیرون مرو چون آفتاب
2 بند کن زلف جهان آشوب را گر نمیخواهی جهانی را خراب
3 رنج من زان چشم خوابآلود تست چون کنم، کندر نمیآید ز خواب؟
4 زلف را وقتی اگر تابی دهی آن تو دانی، روی را از من متاب
1 امروز چون گذشتی برما؟ عجب، عجب! ماه نوی که گشتی پیدا، عجب، عجب!
2 خوبت رخست و زیبا، بنشین، نکو، نکو شاد آمدی و خرم، فرما، عجب، عجب!
3 بخت من و من آسان با تو؟ بیا، بیا خوی تو و تو ساکن باما، عجب، عجب!
4 چونت ز دل برآمد، جانا که بیرقیب بر من گذار کردی تنها؟ عجب، عجب!
1 زان دوست که غمگینم، غمخوار کنش، یارب دشمن که نمیخواهد، همخوار کنش، یارب
2 اندر دل سخت او کین پر شد و مِهر اندک آن مهر که اندک شد، بسیار کنش، یارب
3 سر گشته و غمخوارم، آن کین غم ازو دارم همچون من سرگشته، بییار کنش، یارب
4 کردست رقیبان را خار گل روی خود نازک شکفید آن گل، بیخار کنش، یارب
1 بت خورشید رخ من به گذارست امشب شب روان را رخ او مشعله دارست امشب
2 خاک مشکست و زمین عنبر و دیوار عبیر باد گل بوی و هوا غالیه بارست امشب
3 دیدهٔ آن که نمیخفت و سعادت میجست گو: نگه کن، که سعادت بگذارست امشب
4 آن بهشتی، که ترا وعده به فردا دادند همه در حلقهٔ آن زلف چو مارست امشب
1 پس از مشقت دوشین که داشت گوش امشب؟ که من به کام رسم زان لب چو نوش امشب
2 کشیدهایم بسیبار چرخ، وقت آمد که چرخ غاشیهٔ ما کشد به دوش امشب
3 بیار، ساقی، از آن جام راوقی، تا من در افگنم به رواق فلک خروش امشب
4 خیال خوب مبند، ای دل امشبی و مخسب تو نیز جهد کن، ای دیده و بکوش امشب
1 بیار باده، که ما را به هیچ حال امشب برون نمیرود آن صورت از خیال امشب
2 به حکم آنکه ندارم حضور بیرخ دوست مرا نماز حرامست و می حلال امشب
3 ز باده خوردن اگر منع میکنندم خلق بدین سخن نتوان رفت در جوال امشب
4 ز عشرت و طرب و باده هیچ باقی نیست ولی چه سود؟ که دوریم از آن جمال امشب
1 مکن از برم جدایی، مرو از کنارم امشب که نمیشکیبد از تو دل بیقرارم امشب
2 ز طرب نماند باقی، که مرا تو هم وثاقی چو لب تو گشت ساقی نکند خمارم امشب
3 چه زنی صلای رفتن؟چو نماند پای رفتن چه کنی هوای رفتن؟ که نمیگذارم امشب
4 به رخم چو بر گشادی در وعدها که دادی نه شگفت اگر به شادی نفسی برآرم امشب
1 مهر گسل گشت یار، عهد شکن شد حبیب اصل خطر شد دوا، رای خطا زد صلیب
2 خوارم و بیوصل دوست خوار بود آدمی زارم و بیروی گل زار بود عندلیب
3 دیر کشید، ای نگار، سوختنم ز انتظار یا نظری بیستیز، یا گذری بیرقیب
4 ما ز تو مهر و وفا خواستهایم، ای صنم نی چو کسان دگر عاشق رنگیم و طیب