اشک ما آبیست روشن در از اوحدی مراغهای غزل 61
1. اشک ما آبیست روشن در هوات
خود به چشم اندر نیامد اشک مات
...
1. اشک ما آبیست روشن در هوات
خود به چشم اندر نیامد اشک مات
...
1. تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات
در سیاهی شو، اگر میطلبی آب حیات
...
1. حسن خود عرضه کن، ای ماه پسندیده صفات
تا شود دیدهٔ ما روشن از آثار صفات
...
1. بگذاشتهام، تا چه کند نرگس مستت؟
با یار پسندیده که پیمان نواستت
...
1. روزگار از رخ تو شمعی ساخت
آتشی در نهاد ما انداخت
...
1. ترک عجمی کاکل ترکانه برانداخت
از خانه برون آمد و صد خانه برانداخت
...
1. رخت تمکین مرا عشق به یک بار بسوخت
آتشم در جگر خسته شد و زار بسوخت
...
1. جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت
آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟
...
1. تا دل ما با تو کرد روی ارادت
هیچ نیاید ز ما مخالف عادت
...
1. چون گشت با تو ما را پیوند دل زیادت
گر هجر ما، گزینی، دوری ز حسن عادت
...
1. ز پاسبانی همسایه گرد بام و درت
بدان رسید که دزدیده میکنم نظرت
...