1 مرادم ار چه نخواهد روا شدن ز شما مرادم ار چه نخواهد روا شدن ز شما
2 مگر اجل برهاند مرا ز عشق، ارنه به زندگی نتوانم رها شدن ز شما
3 اگر ز خوی شما داشتی خبر دل من عجب نداشتمی بیوفا شدن ز شما
4 ازین صفت که بییگانگی همی کوشید کرا بود طمع آشنا شدن ز شما؟
1 زخمی، که بر دل آید ، مرهم نباشد او را خامی که دل ندارد این غم نباشد او را
2 گفتی که: دل بدوده، من جان همی فرستم زیرا که با چنان رخ دل کم نباشد او را
3 عیسی مریم از تو گر باز گردد این دم این مرده زنده کردن دردم نباشد او را
4 گویند: ازو طلب دار آیین مهربانی نه نه، طلب ندارم، دانم نباشد او را
1 ای چراغ چشم توفان بار ما بیش ازین غافل مباش از کار ما
2 هر زمانی در به روی ما مبند گر چه کوته دیدهای دیوار ما
3 شکر آن که خواب میگیرد به شب رحمتی بر دیدهٔ بیدار ما
4 ای که با هر کس چو گل بشکفتهای بیش ازین نتوان نهادن خار ما
1 سلام علیک، ای نسیم صبا به لطف از کجا میرسی؟ مرحبا
2 نشانی ز بلقیس، اگر کردهای چو مرغ سلیمان گذر بر سبا
3 نسیمی بیاور ز پیراهنش که شد پیرهن بر وجودم قبا
4 اگر یابم از بوی زلفش خبر نیابد وجودم گزند از وبا
1 دراز شد سفر یار دور گشتهٔ ما فغان ازین دلی بیاو نفور گشته ما
2 به آن رسید که توفان بر آیدم بدو چشم ز سوز سینه همچون تنور کشته ما
3 بخواند راوی مستان به صوت داودی ز شوق او سخن چون زبور گشته ما؟
4 چه بودی آنکه چو حوری در آمدی هر دم به خانهٔ چو سرای سرور گشتهٔ ما؟
1 حلوای نباتست لبت، پسته دهانا در باغ گلی نیست به رخسار تو مانا
2 زیر لبت ازوسمه نقطهاست، چه روشن؟ گرد رخت از مشک زقمهاست چه خوانا؟
3 گفتم: نتوانی دل شهری بربودن نی، چون نتوانی، که شگرفی و توانا؟
4 بس گوشه نشینی که ز هجر تو بنالد این ناله به گوشت نرسیدست همانا
1 زان دوست که غمگینم، غمخوار کنش، یارب دشمن که نمیخواهد، همخوار کنش، یارب
2 اندر دل سخت او کین پر شد و مِهر اندک آن مهر که اندک شد، بسیار کنش، یارب
3 سر گشته و غمخوارم، آن کین غم ازو دارم همچون من سرگشته، بییار کنش، یارب
4 کردست رقیبان را خار گل روی خود نازک شکفید آن گل، بیخار کنش، یارب
1 نوبهارست و دل پر هوس و بادهٔ ناب حبذا روی نگار و لب کشت و سر آب
2 صبح برخیز و بر گل به صبوحی بنشین چون به آواز خوش مرغ درآیی از خواب
3 عیش نیکوست کسی را که تواند کردن ای توانای خردمند، چه داری؟ دریاب
4 اگر آن زلف تو در بردن عقل از همه روی وی لب تو در غارت دین از همه باب
1 مکن از برم جدایی، مرو از کنارم امشب که نمیشکیبد از تو دل بیقرارم امشب
2 ز طرب نماند باقی، که مرا تو هم وثاقی چو لب تو گشت ساقی نکند خمارم امشب
3 چه زنی صلای رفتن؟چو نماند پای رفتن چه کنی هوای رفتن؟ که نمیگذارم امشب
4 به رخم چو بر گشادی در وعدها که دادی نه شگفت اگر به شادی نفسی برآرم امشب
1 گر تو طالب عشقی، غم دمادمست اینجا ور نشانه میپرسی، رشته سر گمست اینجا
2 چون درین مقام آیی گوش کن که: در راهت ز آب چشم مظلومان چاه زمزمست اینجا
3 چیست جرم ما؟ گویی کز حریف ناهمتا هر کجا که بنشینی گو کژدمست اینجا
4 جو فروش مفتی را از نماز و از روزه رنگ چهرهٔ کاهی بهر گندمست اینجا