1 چون کژ کنی به شیوه به سر بر کلاه را زلف و رخ تو طیره کند مشک و ماه را
2 یزدان هزار عذر بخواهد ز روی تو فردا که هیچ عذر نباشد گناه را
3 نشگفت پای ما که بر آید به سنگ غم زیرت که احتیاط نکردیم راه را
4 دارم گواه آنکه تو کشتی مرا، ولیک ترسم که: نرگست بفریبد گواه را
1 با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟ راز سر گردان عاشق پیشهٔ غم کشته را؟
2 آب چشم من ز سر بگذشت و میگویی: بپوش چون توان پوشیدن این آب ز سر بگذشته را؟
3 جان شیرین منست آن لب، بهل تا میکشد در غم روی خود این فرهاد مجنون گشته را
4 آنکه روزی گر چمان اندر چمن رفتی برش باغبان از سرزنش میکشت سرو کشته را
1 دلم در دام عشق افتاد هیلا فتاده هر چه بادا باد هیلا
2 چو دل را در غمش فریادرس نیست مرا از دست دل فریاد هیلا
3 بر آب چشم من کشتی برانید که توفان در جهان افتاد هیلا
4 بده ساقی، چو کشتی ساغر می به یاد دجلهٔ بغداد هیلا
1 دراز شد سفر یار دور گشتهٔ ما فغان ازین دلی بیاو نفور گشته ما
2 به آن رسید که توفان بر آیدم بدو چشم ز سوز سینه همچون تنور کشته ما
3 بخواند راوی مستان به صوت داودی ز شوق او سخن چون زبور گشته ما؟
4 چه بودی آنکه چو حوری در آمدی هر دم به خانهٔ چو سرای سرور گشتهٔ ما؟
1 نه هفتهایست، نه ماهی، که رفتهای زبر ما نهفته نیست کزین غم چه دیده چشم تر ما
2 زمان ما به سر آورد درد عشق تو، جانا هنوز تا غم هجران چه آورد به سر ما؟
3 بدان کمر نرسد دست من، ولی برساند محبت تو سرشک دو دیده بر کمر ما
4 لبت که از همه گیتی پسند ماست، نگه کن که راحت همه گشت و جراحت جگر ما
1 ای چراغ چشم توفان بار ما بیش ازین غافل مباش از کار ما
2 هر زمانی در به روی ما مبند گر چه کوته دیدهای دیوار ما
3 شکر آن که خواب میگیرد به شب رحمتی بر دیدهٔ بیدار ما
4 ای که با هر کس چو گل بشکفتهای بیش ازین نتوان نهادن خار ما
1 ای غم عشق تو یار غار ما جز غمت خود کس نزیبد یار ما
2 کار ما با غم حوالت کردهای نی، به اینها برنیاید کارما
3 در ازل جان دل به مهرت داد و این تا ابد مهریست بر رخسار ما
4 ما همان اقرار اول میکنیم گر دو گیتی میکنند انکار ما
1 تو مشغولی به حسن خود، چه غم داری ز کار ما؟ که هجرانت چه میسازد همی با روزگار ما؟
2 چه ساغرها تهی کردیم بر یادت: که یک ذره نه ساکن گشت سوز دل، نه کمتر شد خمار ما
3 به هر جایی که مسکینی بیفتد دست گیرندش ولی این مردمی ها خود نباشد در دیار ما
4 ز رویت پردهٔ دوری زمانی گر برافتادی همانا بشکفانیدی گل وصلی ز خار ما
1 چو آشفته دیدی که شد کار ما نگشتی دگر گرد بازار ما
2 میازار ما را، که کار خطاست دلیری نمودن به آزار ما
3 به فریاد ما گر چنین میرسی به گردون رسد نالهٔ زار ما
4 دل ما ننالیدی از چشم تو اگر جور کردی به مقدار ما
1 از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما که آمیزشیست مهر ترا با ضمیر ما
2 ما قصهای که بود نمودیم و عرضه داشت تا خود جواب آن چه رساند بشیر ما
3 نینی ، به پیک و نامه چه حاجت؟ که حال دل دانم که نانوشته بخواند مشیر ما
4 ای باد صبحدم خبر ما بپرس نیک کین نامها نه نیک نویسد دبیر ما