ای غم عشق تو یار غار ما از اوحدی مراغهای غزل 37
1. ای غم عشق تو یار غار ما
جز غمت خود کس نزیبد یار ما
1. ای غم عشق تو یار غار ما
جز غمت خود کس نزیبد یار ما
1. تو مشغولی به حسن خود، چه غم داری ز کار ما؟
که هجرانت چه میسازد همی با روزگار ما؟
1. چو آشفته دیدی که شد کار ما
نگشتی دگر گرد بازار ما
1. از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما
که آمیزشیست مهر ترا با ضمیر ما
1. ای پرتو روحالقدس تابان ز رخسار شما
نور مسیحا در خم زلف چو زنار شما
1. مرادم ار چه نخواهد روا شدن ز شما
مرادم ار چه نخواهد روا شدن ز شما
1. پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهٔ ما
نوبت اقبال برد بخت جوان گشتهٔ ما
1. حلوای نباتست لبت، پسته دهانا
در باغ گلی نیست به رخسار تو مانا
1. ای نرگس تو فتنه و در فتنه خوابها
زلف تو حلقهحلقه و در حلقه تابها
1. رخ خوب خویشتن را بچه پوشی از نظرها؟
که به حسرت تو رفتن بدو دیده خاک درها
1. باد سهند بین که : برین مرغزارها
چون میکند ز نرگس و لاله نگارها؟
1. ای سفر کرده، دلم بیتو بفرسود،بیا
غمت از خاک درت بیشترم سود، بیا