به خرابات برید از در از اوحدی مراغهای غزل 25
1. به خرابات برید از در این خانه مرا
که دگر یاد شراب آمد و پیمانه مرا
...
1. به خرابات برید از در این خانه مرا
که دگر یاد شراب آمد و پیمانه مرا
...
1. غم عشقت، ای پسر، بسوزد همی مرا
ترا گر خبر شدی نبدی غمی مرا
...
1. آخر، ای ماه پری پیکر، که چون جانی مرا
در فراق خویشتن چندین چه رنجانی مرا؟
...
1. زخمی، که بر دل آید ، مرهم نباشد او را
خامی که دل ندارد این غم نباشد او را
...
1. آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را
خوبرویان جهان بنده به جانند او را
...
1. نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را
چراغی کش تو باشی نور با مردن چه کار او را؟
...
1. چون کژ کنی به شیوه به سر بر کلاه را
زلف و رخ تو طیره کند مشک و ماه را
...
1. با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟
راز سر گردان عاشق پیشهٔ غم کشته را؟
...
1. دلم در دام عشق افتاد هیلا
فتاده هر چه بادا باد هیلا
...
1. دراز شد سفر یار دور گشتهٔ ما
فغان ازین دلی بیاو نفور گشته ما
...
1. نه هفتهایست، نه ماهی، که رفتهای زبر ما
نهفته نیست کزین غم چه دیده چشم تر ما
...
1. ای چراغ چشم توفان بار ما
بیش ازین غافل مباش از کار ما
...