1 آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را خوبرویان جهان بنده به جانند او را
2 دلبرانی که به خوبی بنشانند امروز جای آنست که بر دیده نشانند او را
3 دامنش پاک ز عارست و دلش پاک ز عیب پاکبازان جهان بنده از آنند او را
4 گر در افتد به کفم دامن وصلش روزی از کف من به جهانی نجهانند او را
1 دود از دلم برآمد، دادی بده دلم را در بر رخم چه بندی؟ بگشای مشکلم را
2 پایم به گل فروشد، تا چند سر کشیدن؟ دستی بزن برآور این پای در گلم را
3 دستم چو شد حمایل در گردن خیالت پنهان کن از رقیبان دست حمایلم را
4 بردند پیش قاضی از قتل من حکایت او نیز داد رخصت، چون دید قاتلم را
1 حاشا! که جز هوای تو باشد هوس مرا یا پیش دل گذار کند جز تو کس مرا
2 در سینه بشکنم نفس خویش را به غم گر بیغمت ز سینه بر آید نفس مرا
3 فریاد من ز درد دل و درد دل ز تست دردم ببین وهم تو به فریاد رس مرا
4 گیرم نمیدهی به چومن طوطیی شکر از پیش قند خویش مران چون مگس مرا
1 بر قتل چون منی چه گماری رقیب را؟ ای در جهان غریب، مسوز این غریب را
2 دورم همی کنند ادیبان ز پیش تو ای حورزاده، عشق بیاموز ادیب را
3 روی تو گر ز دور ببیند خطیب شهر دیگر حضور قلب نباشد خطیب را
4 ترسا گر آن دو زلف چو زنار بنگرد در حال همچو عود بسوزد صلیب را
1 تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات در سیاهی شو، اگر میطلبی آب حیات
2 موی بتراش و کفن ساز تنت را از موی تا درین عرصه نگردی تو بهر مویی مات
3 به یلک هر دو جهان را یله کن، تا چو یلان نام مردیت برآید ز میان عرصات
4 کفش و دستار بینداز و تهی کن سر و پای تا چو ایشان همه تن گردی اندر حرکات
1 سخت به حالم ز تو من، ای مدد حال بیا سخت به حالم ز تو من، ای مدد حال بیا
2 عهد من از یاد مهل، تا نشوم خوار و خجل نامه فرستادم و دل، بنگر و در حال بیا
3 عاشق دیوانه شدم، وز همه بیگانه شدم بر در میخانه شدم، خیز و به دنبال بیا
4 دور شدی، دیر مکش،بر مچشان زهر و مچش ای همه شغلی بتو خوش، با همه اشغال بیا
1 بگذاشتهام، تا چه کند نرگس مستت؟ با یار پسندیده که پیمان نواستت
2 رای دو دلی کردن و آهنگ جدایی گفتی که: ندارم من و میبینم و هستت
3 پیوند تو افزون شو و بسیار بگفتند: عهدش بشکن زود، که پیمان بشکستت
4 تا جان ندهم جای جراحت ننماید تیری که کنون بر دلم افتاد ز دستت
1 مبارک روز بود امروز، یارا که دیدار تو روزی گشت ما را
2 من آن دوزخ دلم، یارب، که دیدم به چشم خود بهشت آشکارا
3 نه مهرست این، که داغ دولتست این که بر دل بر ز دست این بینوا را
4 ز یک نا گه چه گنج دولتست این؟ که در دست اوفتاد این بینوا را
1 امروز چون گذشتی برما؟ عجب، عجب! ماه نوی که گشتی پیدا، عجب، عجب!
2 خوبت رخست و زیبا، بنشین، نکو، نکو شاد آمدی و خرم، فرما، عجب، عجب!
3 بخت من و من آسان با تو؟ بیا، بیا خوی تو و تو ساکن باما، عجب، عجب!
4 چونت ز دل برآمد، جانا که بیرقیب بر من گذار کردی تنها؟ عجب، عجب!
1 من چه گویم جفا و جنگ ترا؟ جرم رهوار و عذر لنگ ترا؟
2 ز دل و جان نشانه ساختهام ناوک چشم شوخ شنگ ترا
3 ای نوازش کم و بهانه فراخ لب لعل و دهان تنگ ترا
4 صلح را خود ببین که ما چه کنیم؟ که به جان میخریم جنگ ترا