باز دوشم ز راه مهمانی از اوحدی مراغهای غزل 835
1. باز دوشم ز راه مهمانی
به خرابی کشید و ویرانی
...
1. باز دوشم ز راه مهمانی
به خرابی کشید و ویرانی
...
1. تو ز آه من ار هراسانی
چون دلم میبری به آسانی؟
...
1. چه سود خاطر ما را به جانبت نگرانی؟
که ما ز عشق تو زار و تو عاشق دگرانی
...
1. خوشا آن عشرت و آن کامرانی
که ما را بود از ایام جوانی
...
1. ز تو بیوفا چه جوییم نشان مهربانی؟
بتو سنگدل چه گوییم حکایت نهانی؟
...
1. کاکل آن پسر ز پیشانی
کرد ما را بدین پریشانی
...
1. مرحبا، ای گل نورسته، که چون سرو روانی
چشم بد دور ز رویت، که شگرفی و جوانی
...
1. نسیم صبح، کرم باشد آن چنان که تو دانی
گذر کنی ز بر من به نزد آنکه تو دانی
...
1. حاصل از عشقت نمیبینم به جز غم خوردنی
پرورش مشکل توان کرد از چنین پروردنی
...
1. صبح دمی که گرد رخ زلف شکسته خم زنی
چون سر زلف خویشتن کار مرا بهم زنی
...
1. عارت آمد که دمی قصهٔ ما گوش کنی؟
قصهٔ غصه این بیسر و پا گوش کنی؟
...
1. گر نخواهی که نظر با من درویش کنی
این توانی که به صد غصه دلم ریش کنی
...