ای غنچه با لب تو ز دل از اوحدی مراغهای غزل 823
1. ای غنچه با لب تو ز دل کرده همدمی
گل وام کرده از رخ خوب تو خرمی
...
1. ای غنچه با لب تو ز دل کرده همدمی
گل وام کرده از رخ خوب تو خرمی
...
1. ای داده بر وی تو قمر داو تمامی
پیش تو کمر بسته اسیران به غلامی
...
1. به خرابات گذارم ندهند از خامی
سوی مسجد نتوانم شدن از بدنامی
...
1. شاد گردم که هر به ایامی
قامتت را ببینم از بامی
...
1. گر برافرازی به چرخم ور بیندازی ز بامی
ماجرای پادشاهان کس نگوید با غلامی
...
1. مرا رهبان دیر امشب فرستادست پیغامی
که چون زنار دربستی ز دستم نوش کن جامی
...
1. اگر هزار یکی زان جمال داشتمی
اگر هزار یکی زان جمال داشتمی
...
1. دو بوسه گر ز لب آن نگار بستدمی
مراد خویشتن از روزگار بستدمی
...
1. نزدیک یار اگر نه چنین خوار و خردمی
در هجرش این مذلت و خواری نبردمی
...
1. ای تن و اندامت از گل خرمنی
عالمی حسنی تو در پیراهنی
...
1. سر بگذرانم از سر گردون به گردنی
گر بگذرد به خاطر او یاد چون منی
...
1. ای هر سر مویت را رویی به پریشانی
صد روی خراشیده موی تو به پیشانی
...