نقشی ز صورت خود هر جا از اوحدی مراغهای غزل 775
1. نقشی ز صورت خود هر جا پدید کردی
پس عشق دیدن آن در ما پدید کردی
...
1. نقشی ز صورت خود هر جا پدید کردی
پس عشق دیدن آن در ما پدید کردی
...
1. مرا با جمع رندانی که در دیرند ضم کردی
چو دیر از غیر خالی شد در خلوت بهم کردی
...
1. نظری گر ز سر لطف به کارم کردی
شادمان چون گل و خرم به بهارم کردی
...
1. نگارا، یاد میداری که یاد ما نمیکردی؟
سگان را در بر خود جای و جای ما نمیکردی؟
...
1. ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندی
به شرط آنکه در آن زلف دلستان بندی
...
1. بر خستهای ملامت چندین چه میپسندی؟
کورا نظر بپوشد شوخی به چشمبندی
...
1. نگارا، گر چه میدانم که بس بیمهر و پیوندی
سلامت میفرستم با جهانی آرزومندی
...
1. زهی! زلف و رخت قدری و عیدی
قمر حسن ترا کمتر معیدی
...
1. ما با تو رسم یاری گفتیم اگر شنیدی
احوال خود به زاری گفتیم اگر شنیدی
...
1. دیده بسیار نگه کرد به هر بام و دری
بجزو در نظر عقل نیامد دگری
...
1. روی در پرده و از پرده برون مینگری
پردهبردار، که داریم سر پردهدری
...
1. باغ بهشت بیند بیداغ انتظاری
آن کش ز در درآید هر لحظه چون تو یاری
...