زان شکرینلب گر شبی از اوحدی مراغهای غزل 751
1. زان شکرینلب گر شبی کردم شکار بوسهای
از من چه رنجی؟ ای پسر، سهل است کار بوسهای
...
1. زان شکرینلب گر شبی کردم شکار بوسهای
از من چه رنجی؟ ای پسر، سهل است کار بوسهای
...
1. آشنایی جمله را، با من چرا بیگانهای؟
خانهپرداز من و با دیگران همخانهای
...
1. در کعبه گر ز دوست نبودی نشانهای
حاجی چه التفات نمودی به خانهای؟
...
1. ای ماه و مشتری ز جمالت قرینهای
وز گیسوی تو هر شکنی عنبرینهای
...
1. با این چنین بلایی، بعد از چنان عذابی
راضی شدم که: بینم روی ترا به خوابی
...
1. چه پیکری؟ که ز پاکی چو گوهر نابی
زهی، سعادت آن خفته کش تو هم خوابی
...
1. دولت ز در باز آمدی ما را پس از بیدولتی
گر رخ نمودی ترک ما «بعداللتیا واللتی»
...
1. او را که در سماع سخن نیست حالتی
فریاد و رقص او نبود جز ضلالتی
...
1. کاکل مشکین نقاب چشم و ابرو ساختی
آن کمان پنهان بدار، اکنونکه تیر انداختی
...
1. دانهای بر روی دام انداختی
مرغ آدم را ز بام انداختی
...
1. اگر چه از برمن بارها چو تیر بجستی
هم آخرم بکشیدیی و چون کمان بشکستی
...
1. ای برون از بلندی و پستی
جز تو کس را نمیرسد هستی
...