پدید نیست اسیران عشق از اوحدی مراغهای غزل 728
1. پدید نیست اسیران عشق را خانه
کجاست بند؟ که صحرا گرفت دیوانه
...
1. پدید نیست اسیران عشق را خانه
کجاست بند؟ که صحرا گرفت دیوانه
...
1. سر در کف پایت نهم، ای یار یگانه
روزی که درآیی ز درم مست شبانه
...
1. گرد مغان گرد و بادهای مغانه
تا به کجا میرسد حدیث زمانه؟
...
1. بسیار دشمنست مرا و تو دوست نه
با دوستان خویشتن اینها نکوست؟ نه
...
1. ای در غم عشقت مرا اندیشهٔ بهبود نه
کردم زیان در عشق تو صد گنج و دیگر سود نه
...
1. ای شهر شگرفان را غیر از تو امیری نه
بییاد تو در عالم ذهنی و ضمیری نه
...
1. آن دل که مرا بود و توی دیده سلبوه
و آن تن که کشیدی به کمنمدش جذبوه
...
1. ببر، ای باد صبحدم، بده ای پیک نیکپی
سخن عاشقان بدو، خبر بیدلان بوی
...
1. ز لعلش بوسهای جستم، بگفت: آری، بگفتم: کی
بگفت: ای عاشق سرگشته، صبرت نیست هم در پی؟
...
1. خانهٔ صبر مرا باز برانداختهای
تا چه کردم که مرا از نظر انداختهای؟
...
1. ثوابست پرسیدن خستهای
که دور افتد از وصل پیوستهای
...
1. یارب! تو دوش با که به شادی نشستهای؟
کامروز بیغم از در ما باز جستهای
...