ای ز سودای تو در هر گوشهای از اوحدی مراغهای غزل 644
1. ای ز سودای تو در هر گوشهای آواره من
چارهٔکارم نه نیکو میکنی، بیچاره من!
...
1. ای ز سودای تو در هر گوشهای آواره من
چارهٔکارم نه نیکو میکنی، بیچاره من!
...
1. جور دیدم تا بدید آن خسرو خوبان که من،
عاشقم، وز من بپوشانید رخ چندان که من،
...
1. ای اوفتاده در غم عشقت ز پای من
گر دست اوفتاده نگیری تو، وای من!
...
1. دوست با کاروان کن فیکون
آمد از شهر لامکان بیرون
...
1. ای مکان تو از مکان بیرون
سر امرت ز کن فکان بیرون
...
1. شبت میبینم اندر خواب و میگویم: وصالست این
به بیداری تو خود هرگز نمیپرسی: چه حالست این؟
...
1. دور مرو، دور مرو، یار ببین، یار ببین
در نگر از دیدهٔ جان در دل و دیدار ببین
...
1. حلقهٔ زرین بر آن گوش گهربندش ببین
خال مشکین بر لب شیرین چون قندش ببین
...
1. منم آنکه گلشن عشق را چمنم، ببین
گذری کن و گل و سوسن و سمنم ببین
...
1. آن تیر غمزه را دل خلقی نشانه بین
انگشت رنگ داده و انگشتوانه بین
...
1. از بند زلفش پای ما مشکل گشاید بعد ازین
چشمی که بیند غیر او ما را نشاید بعد ازین
...
1. در فراق روی جانان بر نتابد بیش ازین
سینه داغ هجر آنان بر نتابد بیش ازین
...