خلاف دشمنان روزی نظر از اوحدی مراغهای غزل 633
1. خلاف دشمنان روزی نظر بر دوستان افگن
حسودان را بخوابان چشم و بندی بر زبان افگن
...
1. خلاف دشمنان روزی نظر بر دوستان افگن
حسودان را بخوابان چشم و بندی بر زبان افگن
...
1. چون مرا غمناک بیند شاد گردد یار من
زان سبب شادی نمیگردد به گرد کار من
...
1. سر بارندگی دارد دو چشم تند بار من
که فتحالباب هجرانست و تحویل نگار من
...
1. عشق نورزیده بود جان سبکبار من
بر تو مرا فتنه کرد این دل بیکار من
...
1. هر شب ز عشق روی تو این چشم لعبت باز من
در خون نشیند، تا کند چون روز روشن راز من
...
1. نه بییادت برآید یک دم از من
نه بیرویت جدا گردد غم از من
...
1. بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من!
با غم رویت از جهان میگذرم، دریغ من!
...
1. دشمن دون گر نگفتی حال من
خود به گفتی چشم مالامال من
...
1. نگارا، چرا شدی نهان از نهان من؟
چه کردم که گشتهای جهان از جهان من
...
1. عشق را فرسودهای باید چو من
در مشقت بودهای باید چو من
...
1. چشم دولت را اگر زین به نظر هستی به من
آن فراق اندیش روزی باز پیوستی به من
...