تا برگذشت پیشم باز از اوحدی مراغهای غزل 609
1. تا برگذشت پیشم باز آن پری خرامان
نقش مرا فرو شست از لوح نیک نامان
...
1. تا برگذشت پیشم باز آن پری خرامان
نقش مرا فرو شست از لوح نیک نامان
...
1. کأس می در دست و کوس عشق بر بامستمان
چون بود انکار با می خواره و با مستمان؟
...
1. قصهٔ یار سبک روح نگفتم به گرانان
که چنین حال نشاید که بگویند به آنان
...
1. به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان
چو او باشد بغیر از او نظر کردن، توان؟ نتوان
...
1. آن کمان ابرو به تیر انداختن
عالمی را صید خواهد ساختن
...
1. تا به کی این بستن و بگسیختن؟
سیر نگشتی تو ز خون ریختن؟
...
1. ترا رسد گره مشک بر قمر بستن
به گاه شیوهگری لعل بر شکر بستن
...
1. امشب ز هجر یار بخواهم گریستن
زارم ز عشق و زار بخواهم گریستن
...
1. سهل باشد روزه از نانی و آبی داشتن
روزه از روی چنان باشد عذابی داشتن
...
1. چو دل نمیدهد از کوی دوست برگشتن
ضرورتست در آن آستان به سر گشتن
...
1. شیرینتر از دلدار من دلدار نتوان یافتن
مسکینتر از من عاشقی غمخوار نتوان یافتن
...
1. از تو میسر نشد کنار گرفتن
پیش تو داند دلم قرار گرفتن
...