نگارینا، به وصل خود از اوحدی مراغهای غزل 597
1. نگارینا، به وصل خود دمی ما را ز ما بستان
دل ما را به آن بالا ز دست این بلا بستان
...
1. نگارینا، به وصل خود دمی ما را ز ما بستان
دل ما را به آن بالا ز دست این بلا بستان
...
1. یاران و دوستداران جمعند و جام گردان
مطرب همیشه گویا، ساقی مدام گردان
...
1. دلا،خوش کرده ای منزل به کوی وصل دلداران
دگر با یادم آوردی قدیمی صحبت یاران
...
1. دلها بربودند و برفتند سواران
ما پای به گل در شده زین اشک چو باران
...
1. مرا مپرس که: چون شرمسارم از یاران؟
ز دست این دم چون برف و اشک چون باران
...
1. به نام ایزد! چه رویست این؟ که حیرانند ازو حوران
چنین شیرین نباشد در سپاه خسرو توران
...
1. کیست آن مه؟ که میرود نازان
عاشقان در پیش سراندازان
...
1. ای کس ما، چون شدی باز مطیع کسان؟
بیخبریم از لبت، هم خبری میرسان
...
1. ای پیک نامه بر، خبر او به ما رسان
بویی ز کوی صدق به اهل صفا رسان
...
1. ای صبا، حال من بدو برسان
نه چنان سرسری، نکو برسان
...
1. این دلبران که میکشدم چشم مستشان
کس را خبر نشد که، چه دیدم ز دستشان؟
...
1. شب قدرست و روز عید زلف و روی این ترکان
نمیباشد دل ما را شکیب از روی این ترکان
...