مشتاق یارم و به در یار از اوحدی مراغهای غزل 573
1. مشتاق یارم و به در یار میروم
دلدارم اوست، در پی دلدار میروم
1. مشتاق یارم و به در یار میروم
دلدارم اوست، در پی دلدار میروم
1. به پیشگاه قبول ار چه کم دهد راهم
هنوز دولت آن آستانه میخواهم
1. گر ز من جان طلبد دوست، روانی بدهم
پیش جانان نبود حیف؟ که جانی بدهم
1. تا کی به در تو سوکوار آیم؟
در کوی تو مستمند و زار آیم؟
1. گر یار شوی با من، در عهد تو یار آیم
ور زانکه نگه داری، روزیت به کار آیم
1. تا بر آن عارض زیبا نظر انداختهایم
خانهٔ عقل به یک بار برانداختهایم
1. چون ساعدت مساعد آنست رشتهایم
در خون خود، که عاشق آن دست گشتهایم
1. ما تا جمال آن رخ گلرنگ دیدهایم
همچون دهان او دل خود تنگ دیدهایم
1. ما نور چشم مادر این خاک تیرهایم
آبای انجم فلکی را نبیرهایم
1. باز قلندر شدیم، خانه بر انداختیم
عشق نوایی بزد، خرقه در انداختیم
1. بندهٔ عشقیم و سالهاست که هستیم
ورزش عشق تو کار ماست، که مستیم
1. آن پرده برانداز، که ما نور پرستیم
مستور چرایی؟ چو نه مستورپرستیم