نبودم مرد این میدان از اوحدی مراغهای غزل 549
1. نبودم مرد این میدان و آورد او به میدانم
چو گویم کرد سرگردان و میبازد به چوگانم
...
1. نبودم مرد این میدان و آورد او به میدانم
چو گویم کرد سرگردان و میبازد به چوگانم
...
1. پر از دل مپرس، ای پری، من چه دانم؟
ز مردم تو دل میبری، من چه دانم؟
...
1. دل خود را به دیدار تو حاجتمند میدانم
غم هجر تو بنیادم بخواهد کند، میدانم
...
1. چو بدیدی که: ز غشقت به چه شکل و به چه سانم
نپسندم که: فریبی به فسون و به فسانم
...
1. زلف مشکینت چو دامست، ای صنم
عارضت ماه تمامست، ای صنم
...
1. تختگاه حسن را قد تو شاهست، ای صنم
آسمان لطف را روی تو ماهست، ای صنم
...
1. تو گلشن حسنی و ما چون خار و خاشاک، ای صنم
از ما چرا رنجیدهای؟ حاشاک، حاشاک! ای صنم
...
1. گر شبی چارهٔ این درد جدایی بکنم
از شب طرهٔ او روز نمایی بکنم
...
1. به آن سرم که: سر خود ز می چو مست کنم
گذر به کوچهٔ آن ترک میپرست کنم
...
1. بسیار بد کردی ولی نیکو سرانجامت کنم
گر زین شراب صرف من یک جرعه در جامت کنم
...
1. جای آن دارد که: من بر دیدها جایت کنم
رایگان باشی اگر، جان در کف پایت کنم
...
1. آمدهام که صف این صفهٔ بار بشکنم
صدرنشین صفه را رونق کار بشکنم
...