امروز عید ماست، که از اوحدی مراغهای غزل 585
1. امروز عید ماست، که قربان او شدیم
اکنون شویم شاه، که دربان او شدیم
...
1. امروز عید ماست، که قربان او شدیم
اکنون شویم شاه، که دربان او شدیم
...
1. ما چشم جهانیم، که این راز بدیدیم
پوشیده رخ آن بت طناز بدیدیم
...
1. دیریست تا ز دست غمت جان نمیبریم
وقتست کز وصال تو جانی بپروریم
...
1. مادر غم هجران تو، گر زانکه بمیریم
بر وصل تو یکروز ببینی که: امیریم
...
1. حال این پیکر از آن بتگر دانا پرسیم
یا خود از پیش حکیمان توانا پرسیم
...
1. عقل صوفی را مهار اندر کشیم
عشق صافی را به کار اندر کشیم
...
1. کجاست منزل آن کوچ کرده؟ تا برویم
چو بادش از پی و چون برقش از قفا برویم
...
1. مرا با دوست میباید که رویارو سخن گویم
نه با او دیگری مشغول و من با او سخن گویم
...
1. از عشق مستوری شکن
با شیر شد در حلق دل، با جان برون آید ز تن
...
1. باغ بسان مصر شد از رخ یوسف سمن
گشت روان ز هر طرف آب چو نیل در چمن
...
1. تخت شاهی دارد آن ترک ختن
کی کند رغبت به درویشی چو من؟
...
1. چو آتشست به گرمی هوای تابستان
بده دو کاسه ازان آب لعل، یا بستان
...