تا میسر گشت در گرمابه از اوحدی مراغهای غزل 513
1. تا میسر گشت در گرمابه وصل آن نگارم
در دل و چشم آتش و آب دوصد گرمابه دارم
...
1. تا میسر گشت در گرمابه وصل آن نگارم
در دل و چشم آتش و آب دوصد گرمابه دارم
...
1. درون خود نپسندم که از تو باز آرم
بدین قدر که: تو بیرون کنی به آزارم
...
1. سرم سودای او دارد، زهی سودا که من دارم!
از آن سر گشته میباشم که این سوداست در بارم
...
1. گر او پیدا شود بر من به شیدایی کشد کارم
و گر من زو شوم پنهان به پیدایی کشد زارم
...
1. منازل سفرت پیش دیده میآرم
اگر چه هیچ به منزل نمیرسد بارم
...
1. من همان داغ محبت که تو دیدی دارم
هم چنان در هوست زرد وز عشقت زارم
...
1. گمان مبر که ز مهر تو دست وادارم
که گر چه خاک زمینم کنی، هوا دارم
...
1. من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم
که بیاو آتش اندر جان و ناوک در جگر دارم
...
1. ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارم
خیال روی تو در چشم در فشان دارم
...
1. صنمی که مهر او را ز جهان گزیده دارم
به زرش کجا فروشم؟ که به جان خریده دارم
...
1. چشم جان بر اثرت میدارم
گوش دل بر خبرت میدارم
...
1. صد بار ز مهرت ار بمیرم
یک ذره دل از تو بر نگیرم
...