چو چشمش راه دل میزد از اوحدی مراغهای غزل 501
1. چو چشمش راه دل میزد من بیدل کجا بودم؟
ز خود بیزار چون گشتم؟ برو ایمن چرا بودم؟
...
1. چو چشمش راه دل میزد من بیدل کجا بودم؟
ز خود بیزار چون گشتم؟ برو ایمن چرا بودم؟
...
1. مدتی من به کار خود بودم
با خود و روزگار خود بودم
...
1. نه پیش ازین من بیگانه آشنای تو بودم؟
چه جرم رفت؟ که مستوجب جفای تو بودم
...
1. آن تخم، که در باغ وفا کاشته بودم
شد خار دلم، گر چه گل انگاشته بودم
...
1. دی ره میخانه باز یافته بودم
کار طرب را بساز یافته بودم
...
1. من دلداده از آنروز که دیدار تو دیدم
در تو پیوستم و از هر چه مرا بود بریدم
...
1. تو چیزی دیگری، ور نه بسی خوبان که من دیدم
کسی دیگر نبیند اندر آنرو، آنکه من دیدم
...
1. به یک نظر چو ببردی دل زبون ز برم
چرا به دیدهٔ رحمت نمیکنی نظرم؟
...
1. چو تیغ بر کشد آن بیوفا به قصد سرم
دلم چو تیر برابر رود که: من سپرم
...
1. عمریست تا ز دست غمت جامه میدرم
دستم بگیر، تا مگر از عمر برخورم
...
1. همه کامیم برآید، چو در آیی ز درم
که مرید توام و نیست مراد دگرم
...
1. به دکان میفروشان گروست هر چه دارم
همه خنبها تهی گشت و هنوز در خمارم
...