ای زاهد مستور، ز من از اوحدی مراغهای غزل 477
1. ای زاهد مستور، ز من دور، که مستم
با توبهٔ خود باش، که من توبه شکستم
...
1. ای زاهد مستور، ز من دور، که مستم
با توبهٔ خود باش، که من توبه شکستم
...
1. صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم
که ز دیدن تو بیهوش و ز گفتن تو مستم
...
1. گر یار بلند آمد، من پستم و من پستم
ور کار ببند آمد، من جستم و من جستم
...
1. من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم
که رویت میکند هشیار و بویت میکند مستم
...
1. دلبرا، قیمت وصل تو کنون دانستم
که فراوان طلبت کردم و نتوانستم
...
1. چو بر سفینهٔ دل نقش صورت تو نبشتم
حکایت دگران سر به سر زیاد بهشتم
...
1. پیشتر از عاشقی عافیتی داشتم
بر تو چو عاشق شدم آن همه بگذاشتم
...
1. تو دامن از کف من دوش در کشیدی و گفتم
که: آستین تو بوسم، بر آستان تو افتم
...
1. شب دوشینه در سودای او خفتم
از آن امروز با تیمار و غم جفتم
...
1. نبض دل شوریدهٔ محرور گرفتم
دامن ز هوی و هوسش دور گرفتم
...
1. چو دل در دیگری بستی نگاهش دار، من رفتم
چو رفتی در پی دشمن، مرا بگذار، من رفتم
...
1. خود را ز بد و نیک جدا کردم و رفتم
رستم ز خودی، رخ به خدا کردم و رفتم
...