مسلمانان، سلامت به، از اوحدی مراغهای غزل 489
1. مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم
دل بیچارگان از خود مرنجانید، من گفتم
...
1. مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم
دل بیچارگان از خود مرنجانید، من گفتم
...
1. ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم
خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟
...
1. دگر رخت ازین خانه بر در نهادم
دگر خاک آن کوچه بر سر نهادم
...
1. معراج ما به روح و روان بود صبح دم
دیدار ما به دیدهٔ جان بود صبح دم
...
1. اگر آن یار سیه چرده ببیند رخ زردم
هم به نوعی که تواند بکند چارهٔ دردم
...
1. غافل چرایی؟ جانا، ز دردم
رحمت کن آخر بر روی زردم
...
1. هر چند به کوی او دیرست که پی بردم
بسیار بگردیدم تا راه بوی بردم
...
1. من بادهٔ عشق نوش کردم
چون مست شدم خروش کردم
...
1. ز عشقت روز اول من به شهر اندر ندی کردم
به آخر چون در افتادم سر خود را فدی کردم
...
1. بیا، بیا که ز مهرت به جان همی گردم
به بوی وصل تو گرد جهان همی گردم
...
1. میخانه را بگشای در، کامروز مخمور آمدم
نزدیک من نه جام می، کز منزل دور آمدم
...
1. از آن لب چون به یک بوسه من بیمار خرسندم
نخواهم شیشهٔ نوش و نباید شربت قندم
...