من بدین خواری و این از اوحدی مراغهای غزل 406
1. من بدین خواری و این غربت از آن راه دراز
به تمنای تو افتادهام، ای شمع طراز
1. من بدین خواری و این غربت از آن راه دراز
به تمنای تو افتادهام، ای شمع طراز
1. منم غریب دیار تو، ای غریبنواز
دمی به حال غریب دیار خود پرداز
1. آن سست عهد سخت کمان اوفتاد باز
گفتم که: عاشقم، به گمان اوفتاد باز
1. یار ار نمیکند به حدیث تو گوش باز
عیبی نباشد، ای دل مسکین، بکوش باز
1. ما در به روی خلق فرو بستهایم باز
در شاهد خیال تو پیوستهایم باز
1. اگر نوبهاری ببینیم باز
که بر سبزه زاری نشینیم باز
1. عنایتیست خدا را به حال ما امروز
عنایتیست خدا را به حال ما امروز
1. گر تو گل چهره در آیی به چمن مست امروز
ما بدانیم که در باغ گلی هست امروز
1. هر چه گویم من، ای دبیر، امروز
نه به هوشم، ز من مگیر امروز
1. کام دلم نشد ز دهانت روا هنوز
و آن درد را که بود نکردم دوا هنوز
1. گلت بنده گردید و شمشاد نیز
غلام تو شد سرو آزاد نیز