در هر ولایتی ز شرف نام از اوحدی مراغهای غزل 346
1. در هر ولایتی ز شرف نام ما رود
گر دوست بر متابعت کام ما رود
1. در هر ولایتی ز شرف نام ما رود
گر دوست بر متابعت کام ما رود
1. آن فروغ دیده و آن راحت دل میرود
رخت بردارید، همراهان، که محمل میرود
1. گفتم: که: بیوصال تو ما را به سر شود
گر صبر صبر ماست عجب دارم ار شود
1. ترا چه تحفه فرستم که دلپذیر شود؟
مگر همین دل مسکین چو ناگزیر شود
1. رخت دل بدزدد نهان شود
دلم بر تو زین بد گمان شود
1. هر که او بیدق این عرصه شود شاه شود
وانکه دور افتد ازین دایره گمراه شود
1. در عشق اگر زبان تو با دل یکی شود
راه ترا هزار و دو منزل یکی شود
1. بیتو دل و جان من زیر و زبر میشود
دم به دمم درد دل بیش و بتر میشود
1. فتنه بود آن چشم و ابرو نیز یارش میشود
شکرست آن لعل و دلها زان شکارش میشود
1. کو دیدهای که بیتو به خون تر نمیشود؟
یا رخ که از فراق تو چون زر نمیشود؟
1. شبم ز شهر برون برد و راه خانه نمود
چو وقت آمدنم دیر شد بهانه نمود
1. بریدن حیفم آید بعد از آن عهد
چنین رویی نشاید آن چنان عهد