روز هجران آن نگار این از اوحدی مراغهای غزل 334
1. روز هجران آن نگار این بود
منتهای وصال یار این بود
1. روز هجران آن نگار این بود
منتهای وصال یار این بود
1. دوش بیروی تو باغ عیش را آبی نبود
مرغ و ماهی خواب کردند و مرا خوابی نبود
1. من از آن که شوم کو نه ازان تو بود؟
یا چه گویم که نه در لوح و بیان تو بود؟
1. دل به خیالی دگر خانه جدا کرده بود
ورنه چنان منزلی از چه رها کرده بود؟
1. هر که با عارض زیبای تو خو کرده بود
گر دمی با تو برآرد نه نکو کرده بود
1. به سر زلف سیه دوش گره برزده بود
خلق را آتش سوزنده به دل در زده بود
1. خسروم با لب شیرین به شکار آمده بود
از پی کشتن فرهاد به غار آمده بود
1. روز وداع گریه نه در حد دیده بود
توفان اشک تا به گریبان رسیده بود
1. عشق همان به که به زاری بود
عزت عشق از در خواری بود
1. غیر ازو هر چه هست بازی بود
ما و من قصهٔ مجازی بود
1. روزی کنی به سنگ فراقم جدا ز خود
روزی چنان شوی که ندانم ترا ز خود
1. ای کون و مکان از تو، اندر چه مکانی خود؟
مثل تو نمییابم، آخر به چه مانی خود؟