اول فطرت که نقش صورت از اوحدی مراغهای غزل 287
1. اول فطرت که نقش صورت چین بستهاند
مهر رویت در میان جان شیرین بستهاند
1. اول فطرت که نقش صورت چین بستهاند
مهر رویت در میان جان شیرین بستهاند
1. فرش زمردین به زمین در کشیدهاند
و آنگه برو، ز گل، علم زر کشیدهاند
1. دشمنان گویی دگر در کار ما کوشیدهاند
کان پری رخ را چنین از چشم ما پوشیدهاند
1. باز شادروان گل بر روی خار انداختند
زلف سنبل بر بنا گوش بهار انداختند
1. یوسف ما را به چاه انداختند
گرگ او را در گناه انداختند
1. دوشم از کوی مغان دست به دست آوردند
از خرابات سوی صومعه مست آوردند
1. تو آفتابی و خلقت چو سایه بر اثرند
کز آستان تو چون سایه در نمیگذرند
1. کی مرا نزد تو همچون دگران بگذارند؟
این قدر بس که ز دورم نگران بگذارند
1. آن نه من باشم که چون میرم به تابوتم برند
یا به دوش و سر خراب و مست و مبهوتم برند
1. چون ز بغداد و لب دجله دلم یاد کند
دامنم را چو لب دجلهٔ بغداد کند
1. جرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کند
نقل منه، که او دگر کم سخن علف کند
1. کرا بر تو فرستم که شرح حال کند؟
به نام من ز لبت بوسهای سؤال کند؟