چون قد تو در چمن نباشد از اوحدی مراغهای غزل 239
1. چون قد تو در چمن نباشد
چون روی تو یاسمن نباشد
1. چون قد تو در چمن نباشد
چون روی تو یاسمن نباشد
1. رنگینتر از رخ تو گل در چمن نباشد
چون عارض تو ماهی در انجمن نباشد
1. سر عشق از خرد برون باشد
عشق را پیشرو جنون باشد
1. بیدلان را چاره از روی دلارامی نباشد
هر که عاشق گردد، او را در دل آرامی نباشد
1. هر نقش که پیش آید گویم: مگر او باشد
چون او برود، گویم: آن دگر او باشد
1. با عارض و زلفت قمر و قیر چه باشد؟
پیش لب و رویت شکر و شیر چه باشد؟
1. دوشت به خواب دیدم، تعبیر این چه باشد؟
با من به خشم بودی، تاثیر این چه باشد
1. آن کس که دلیش بوده باشد
و آن دل صنمی ربوده باشد
1. او همانا نابهٔ شبهای من نشنیده باشد
ورنه هم بر گریهای زار من بخشیده باشد
1. چون من سر تو دارم سامانم از که باشد؟
دردم تو میفرستی، درمانم از که باشد؟
1. بیروی تو جان در تن بیمار همی باشد
دل شیفته میگردد، تن زار همی باشد
1. ز بلبل بوستان پر ناله و فریاد خواهد شد
که صحرا سبز و گلها سرخ و دلها شاد خواهد شد