1 هر شه که زعدل شد شعار و شانش نافذ باشد به ملک در فرمانش
2 ملک چو گوی و عدل چوگان، به مثل گوی آن نبود که باشد آن چوگانش
1 تا گوش دلت به غفلت است آکنده دل را تو مپندار که گردد زنده
2 شرمت ناید از آنک از خون تو بود سلطان باشد تو را تو او را بنده
1 ای دل چو نصیب تست سرگردانی از طالع شوم خود چه سرگردانی
2 چون رزق تو این است کز اوّل دادند پس جهد تو هیچ است دلا نادانی
1 بدخواه کسی به مقصد خود نرسد یک ظن نبرد تا به خودش صد نرسد
2 من نیک تو خواهم و تو بدخواه منی تو نیک نبینی و مرا بد نرسد
1 تا در سر تو مایهٔ مایی و منی است آگه نشوی که مایهٔ کار تو چیست
2 مایی و منی در می و مستی گم کن تا دریابی که مایه ت از کیسهٔ کیست
1 بیگانگی ات چو با دل خویش آید هر جای که مرهمی زنی نیش آید
2 صد زخم خوری به تیغ بر تن به از آنک یک زخم زتو بر دل درویش آید
1 خواهی که بر خدای باشی مقبول نیک همه خلق گو و می باش حمول
2 بگذر زطریق غیبت ای نفس فضول آخر بتر از زناش گفته است رسول
1 چون آتش شهوت آبرویت را برد در معرض هر بزرگیی ماندی خرد
2 می کوش که باد نفس را خاک کنی هر زنده که آن نکرد در عقبی مرد
1 در درد اگر تو از دوا محرومی اندیشه بکن تا تو چرا محرومی
2 آکندهٔ حشو شهوتی ای مسکین زان است که از عشق خدا محرومی
1 آن کس که سرشته باشد از آب منی او را نرسد که او کند کبر و منی
2 این است حدیث مصطفای مدنی من اکرمَ عالماً فقَد اکرمَنی