تا در سر تو مایهٔ از اوحدالدین کرمانی رباعی 37
1. تا در سر تو مایهٔ مایی و منی است
آگه نشوی که مایهٔ کار تو چیست
...
1. تا در سر تو مایهٔ مایی و منی است
آگه نشوی که مایهٔ کار تو چیست
...
1. هر ذره که در هوای او گردان است
صد چون سر کیقباد و نوشروان است
...
1. تا هستی خود را نکنی دامن چاک
ثابت نشود تو را قدم بر افلاک
...
1. به بین نشود کس به تکبّر کردن
نتوان به تکلّف شبه را دُر کردن
...
1. ای خلقت تو زخاک وز آب منی
چندین چه تکبّر کنی آخر چو منی
...
1. از کبر مدار هیچ در دل هوسی
از کبر به جایی نرسیده است کسی
...
1. آن کس که سرشته باشد از آب منی
او را نرسد که او کند کبر و منی
...
1. دردا که تو از غرور وز بی خبری
بس بی خبری از آنچ بس بی خبری
...
1. الورد یقول بعد ما کنت اناس
قد صرت من العجب مهانا واداس
...
1. ای خسته و بسته از پس بینی خویش
بینی که چه بینی تو زخود بینی خویش
...
1. از خود بینی اگر شوی مست غرور
دوران فلک بر تو شود دیدهٔ مور
...
1. ای نفس به سوی حق چنین نتوان شد
در حضرت او بی دل و دین نتوان شد
...