1 در راه طلب زنیست هستی خیزد اثبات درستی از شکستی خیزد
2 از لقمه طمع ببُر که در هر دو جهان آفت همه از لقمه پرستی خیزد
1 صوفی غم جان خور تو غم نان تا کی وز پرورش این تن نادان تا کی
2 اندر پی طبل شکم و نای گلو این رقص زنخ به ضرب دندان تا کی
1 از کم خوردن زیرک و هشیار شوی وز پر خوردن ابله و بیکار شوی
2 پرخواری تو جمله ز پرخواری تست کم خوار شوی اگر تو کم خوار شوی
1 قانع به یک استخوان چو کرکس بودن بهتر که طفیل نان ناکس بودن
2 با قرص جوین خویشتن بهتر از آن کآلودهٔ پالودهٔ هر خس بودن
1 معشوقه عیان بود نمی دانستم با ما به میان بود نمی دانستم
2 گفتم به طلب مگر به جایی برسَمَ خود تفرقه آن بود نمی دانستم
1 از عقل و هنر هر آنک بی مایَه بود از مرتبه بر بلندتر پایهَ بود
2 وآن کس که چو آفتاب باشد زهنر پیوسته پس اوفتاده چون سایه بود
1 تا در سر تو مایهٔ مایی و منی است آگه نشوی که مایهٔ کار تو چیست
2 مایی و منی در می و مستی گم کن تا دریابی که مایه ت از کیسهٔ کیست
1 هر ذره که در هوای او گردان است صد چون سر کیقباد و نوشروان است
2 با مردم درویش تکبّر بمکن زیرا که همیشه گنج در ویران است
1 تا هستی خود را نکنی دامن چاک ثابت نشود تو را قدم بر افلاک
2 تا چند منی و من، زخود شرمت باد تو خود چه کسی، که ای، چه ای، مشتی خاک
1 به بین نشود کس به تکبّر کردن نتوان به تکلّف شبه را دُر کردن
2 از برف توان کوزه برآورد ولی حسرت خورد آن کس به گِه پُر کردن