1 میدان فراخ و مرد میدانی نه یک مرد از آنها که تو می دانی نَه
2 مردان بینی به بایزیدان مانند در باطنشان بوی مسلمانی نَه
1 تو لایق نکته های باریک نئی جز درخور طبع تنگ و تاریک نئی
2 من فاسقم از حضرت او دور نیم مسکین که تو زاهدی و نزدیک نئی
1 مادام که بار عقل هستی باقی است از ظلمت جهل وانرستی باقی است
2 اندر نظر روح تو تا ما و من است در نفس تو شرک و بت پرستی باقی است
1 یک جرعهٔ می زملک کاوس به است وز تخت قباد و مردی طوس به است
2 هر صبحدمی که فاسقی آه زند از زاری صوفیان سالوس به است
1 ای دل به صلاح اگر نشستی برسی وین لشکر نفس اگر شکستی برسی
2 خود را به ریا چند نمایی زاهد گر بنمایی چنانک هستی برسی
1 بی دیده اگر راه روی بی خبری است تمکین مطلب ازو که او رهگذری است
2 قومی که مکرّمند از گفتهٔ حق تشبیه به گاو و خر کنی عین خری است
1 آنچش نه از انبیا و از خود واداشت مردان به حیل نشاید از خود واداشت
2 نابودن بد توان ولیکن نتوان بدگویان را زگفتن بد واداشت
1 آن را که حرامزادگی عادت و خوست عیب دگران به نزد او سخت نکوست
2 معیوب همه عیب کسان می طلبد از کوزه همان برون تراود که دروست
1 در حق من ار یکی وگر صد گوید بدگوی همیشه صفت خود گوید
2 چون نیکی خویشتن به من می بخشد نیکش بادا هر که مرا بد گوید
1 بی هیچ یقین چو بدگمانی باشی بد باشی اگر چه نیک دانی باشی
2 تو عمر به بد گفتن من صرف مکن من سود کنم تو در زیانی باشی