1 با برگ مژه سد سکندر سفتن صد آتش نمرود به دیده سفتن
2 به باشد از آنک دوستان خود را در پیش ستودن و زپس بد گفتن
1 خواهی که بر خدای باشی مقبول نیک همه خلق گو و می باش حمول
2 بگذر زطریق غیبت ای نفس فضول آخر بتر از زناش گفته است رسول
1 تا خانقه حرص تو ویران نشود دشوار زمانه بر تو آسان نشود
2 تا بر سر آز خویشتن پا ننهی این کافر نفس تو مسلمان نشود
1 هان ای «واحد» زباد حرصی تو اسیر زان نیست تو را زآتش حرص گزیر
2 خاکت بر سر صوفی و دریوزهٔ زر ای رفته زرویت آب درویش و امیر
1 از آتش حرص و آز تا چند نفیر ای آب زروی رفته پندی بپذیر
2 ای خوار چو خاک راه تا چند امیر ای عمر به باد داده میری کم گیر
1 گر بر سر نفس عقل را میر کنم بر گردن او زتوبه زنجیر کنم
2 زنجیر گسل کند چو مرداری دید با این سگ بی ادب چه تدبیر کنم
1 ای خواجه یقین را به گمان می طلبی وز نکتهٔ آن اگر نشان می طلبی
2 با قید طمع صید فراغت مطلب برخیز ازین اگر تو آن می طلبی
1 گر با خردی تو چرخ را بنده مشو در پای طمع خوار و سرافکنده مشو
2 چون آتش تیز باش و چون آب روان چون خاک به هر باد پراکنده مشو
1 خود را به طمع درین بلا افکندی بگسل زطمع تا تو درو پیوندی
2 تا هست طمع بدان که اندر بندی رستی تو چو دندان طمع برکندی
1 ای دل چو نصیب تست سرگردانی از طالع شوم خود چه سرگردانی
2 چون رزق تو این است کز اوّل دادند پس جهد تو هیچ است دلا نادانی