1 از غایت خودپسندی و خودبینی عالم همه نیکند و تو شان بدبینی
2 کس نیست که کس نیست همه کس داند گر باز کنی دیدهٔ دل خودبینی
1 صوفی غم جان خور تو غم نان تا کی وز پرورش این تن نادان تا کی
2 اندر پی طبل شکم و نای گلو این رقص زنخ به ضرب دندان تا کی
1 گر بر سر دریا نه سبک تر زخسی دایم زچه در پی هوا و هوسی
2 خود را زهمه بیشترک می بینی هر دم چو رسن تاب از آن بازپسی
1 بی دیده اگر راه روی بی خبری است تمکین مطلب ازو که او رهگذری است
2 قومی که مکرّمند از گفتهٔ حق تشبیه به گاو و خر کنی عین خری است
1 زلف سیهت که مشک را زو گله هاست از تاب و شکن سلسله در سلسله هاست
2 آسایش صد هزار دلهاست ولیک ما را دل از او آبله در آبله هاست
1 اندر ره عشق هر که دارد گذری با خود نکند به هیچ وجهی نظری
2 گر هرچه به شهوت است آن عشق بود پس عاشق صادق است هر گاو و خری
1 یک قطره زآب دیدهٔ مظلومی یک آه زسوز سینهٔ محرومی
2 آن قطره شود سیل بسی شهر برد وان آه شود آتش و سوزد رومی
1 افسوس که عمر رفت و هشیاری نیست دردا که امید خویشتن داری نیست
2 گفتم که چو بیدار شوم روز شود هیهات که روز گشت و بیداری نیست
1 قانع به یک استخوان چو کرکس بودن بهتر که طفیل نان ناکس بودن
2 با قرص جوین خویشتن بهتر از آن کآلودهٔ پالودهٔ هر خس بودن
1 از جام هوس بادهٔ مستی تا کی ای نیست شونده لاف هستی تا کی
2 وای غرقهٔ بحر غفلت ار ابر نئی تر دامنی و هوا پرستی تا کی