1 از غایت خودپسندی و خودبینی عالم همه نیکند و تو شان بدبینی
2 کس نیست که کس نیست همه کس داند گر باز کنی دیدهٔ دل خودبینی
1 خودبین هرگز به هیچ حاصل نرسد تا جان ندهد به عالم دل نرسد
2 با بدرقهٔ صدق و رفیق اخلاص در راه طلب هیچ به منزل نرسد
1 یک دم چو نئی تو عاشق صادق عیش کی دریابی حلاوت صادق عیش
2 تو از سر عجب خویش معشوق خودی معشوقهٔ خویش کی بود عاشق عیش
1 چون خاک به زیر پایها فرسودن به زانک به عجب آب روی افزودن
2 چون آتش اگر تیز شوی می شاید چون باد سبکبار نشاید بودن
1 گر بر سر دریا نه سبک تر زخسی دایم زچه در پی هوا و هوسی
2 خود را زهمه بیشترک می بینی هر دم چو رسن تاب از آن بازپسی
1 یکچند دویدیم نه بر راه صواب برداشته از روی خرد پاک نقاب
2 اکنون که همی باز کنم دیده به خواب هم نامه سیه بینی و هم عمر خراب
1 در عمر درنگ نیست ممکن، بشتاب آن قدر که ممکن است از وی دریاب
2 ترسم که چو خواجه سر برآرد از خواب عمری یابد گذشته و خانه خراب
1 گر شیر دلی صید هراسان مطلب دشوار شود حاصل آسان مطلب
2 گنجی که دفینه در زمین روم است تو از سر غفلت به خراسان مطلب
1 دل را تو همه جگر دهی افسوس است خود را همه درد سر دهی افسوس است
2 واین عمر که مایهٔ حیات ابدی است بیهوده به باد بردهی افسوس است
1 افسوس که عمر رفت و هشیاری نیست دردا که امید خویشتن داری نیست
2 گفتم که چو بیدار شوم روز شود هیهات که روز گشت و بیداری نیست