تا گوش دلت به غفلت از اوحدالدین کرمانی رباعی 61
1. تا گوش دلت به غفلت است آکنده
دل را تو مپندار که گردد زنده
...
1. تا گوش دلت به غفلت است آکنده
دل را تو مپندار که گردد زنده
...
1. زین سان که تُوی دیده به خاک آکنده
دشوار توان کرد تو را بیننده
...
1. این دل نه همانا که تو با راه آیی
در راه بقا چو طالب جاه آیی
...
1. صد زخم چشید نفس و افگار نشد
صد تجربه کرد عقل و بر کار نشد
...
1. در هیچ سری مایهٔ اسراری نه
کس را خبر از اندک و بسیاری نه
...
1. هرگز دل من واقف اسرار نشد
روزی به صفا و صدق بر کار نشد
...
1. زنهار اگرچه راست می آید کار
مغرور مشو چو شاخ در فصل بهار
...
1. می میرم ازو و صورت جان در پیش
بر آتشم و روضهٔ رضوان در پیش
...
1. با دل گفتم درآی از خواب تمام
زان پیش که روزگار برگیرد گام
...
1. از جام هوس بادهٔ مستی تا کی
ای نیست شونده لاف هستی تا کی
...
1. ای دل اگرت زنفس معزول کنند
میلت سوی مقبلان مقبول کنند
...
1. زین سان که تو را بی خودی و بی خبری است
بر حال تو باید به دو صد چشم گریست
...