ظلم آب زرخ، زور از اوحدالدین کرمانی رباعی 85
1. ظلم آب زرخ، زور ز بازو بُبَرد
رنگ از گل وز مشک ختن بو بُبَرد
...
1. ظلم آب زرخ، زور ز بازو بُبَرد
رنگ از گل وز مشک ختن بو بُبَرد
...
1. بیگانگی ات چو با دل خویش آید
هر جای که مرهمی زنی نیش آید
...
1. هر کاو درمی به خون دل جمع آرد
می نگذاری تا به تو می نسپارد
...
1. آنجا که بود عالم و ظالم سردار
بر تخت بود عالم و ظالم بردار
...
1. هان تا تو چو ظالمان ستمها نکنی
وندر دل خستگان المها نکنی
...
1. شاها چو به محشر اندر آرند تو را
وانگاه زکرده ها شمارند تو را
...
1. چون مظلومی کند به یارب کاری
نی زن کند آنجا و نه مرکب کاری
...
1. هر شه که زعدل شد شعار و شانش
نافذ باشد به ملک در فرمانش
...
1. آزار چو باز و آز چون بط منمای
چون بوم سوی سلامت طبع گرای
...
1. نزدیک کسی که عاقل و هشیار است
آزردن یک مور و مگس بسیار است
...
1. دل را غم تو سوخته جان خواهد کرد
این قلب شکسته را روان خواهد کرد
...
1. طاووس جمال تو چو پرواز کند
سیمرغ امید جلوه آغاز کند
...