1 ای دل اگرت زنفس معزول کنند میلت سوی مقبلان مقبول کنند
2 هرگه که تو [قدر] قرب حق نشناسی ناچار به باطلیت مشغول کنند
1 زین سان که تو را بی خودی و بی خبری است بر حال تو باید به دو صد چشم گریست
2 با خویشتن آی و این همه غفلت چیست گر مرد رهی بهتر ازین باید زیست
1 ای دل زامل به مال مایل تا کی در راه هوس ساخته منزل تا کی
2 چون پیشروان و پسروان تو شدند آخر تو درین زمانه غافل تا کی
1 ای کاش بدانمی که من کیستمی در دایرهٔ وجود بر چیستمی
2 گر پنبهٔ غفلتم نبودی در گوش بر خود به هزار نوحه بگریستمی
1 عمر تو بهار تازه را می ماند روزی دو سه بر سر تو گل افشاند
2 تو معذوری از آنک بس مغروری تا باد خزان شاخ تو در جنباند
1 سیرم زحیات محنت آکندهٔ خویش وین روزی ریزهٔ پراکندهٔ خویش
2 صاحب نظری کجاست تا بنمایم صد گریهٔ زار زیر هر خندهٔ خویش
1 دل سوختگان از تو سگالند مکن یا از تو به حضرتش بنالند مکن
2 اقبال تو را گوش به هنگام سحر با دست دعای بد بمالند مکن
1 چشم فلک از ظلم تو بگریست مکن آخر به دور روزه عمرت این چیست مکن
2 خالق شودت خصم چو خلق آزاری گر می دانی که خصم تو کیست مکن
1 در هر دلکی از تو نهیبی است مکن افراز ملوک را نشیبی است مکن
2 با خلق خدا ستم مکن نیک بدان فردات به هر سبب حسیبی است مکن
1 جانا سخنان خصم در گوش مکن پند من مستمند بنیوش مکن
2 برخاسته ای به خون شهری زن و مرد بنشین، بشنو، باش تو خاموش مکن