1 دل را تو همه جگر دهی افسوس است خود را همه درد سر دهی افسوس است
2 واین عمر که مایهٔ حیات ابدی است بیهوده به باد بردهی افسوس است
1 ای از ره لطف راعی هر رَمه تو مقصود جهانیان زهر دمدمه تو
2 جز تو همه هر چه هست تشویش ره است ما را زهمه باز رهان ای همه تو
1 چون شخص به نورِ ذکر بینا گردد موسی صفت او به طور سینا گردد
2 عیسی زبان در قدم و دم باشد در گنبد نیلگون مینا گردد
1 ای تن همه وصل کار سازی است مخسب وز یار همه بنده نوازی است مخسب
2 هان تا تو به جهد دیده برهم نزنی جان یافته ای چه جای بازی است مخسب