1 در کوی قناعت ار سپنجی داری در هر قدم آراسته گنجی داری
2 وز هر چه نه بر مراد تو خواهد بود رنجیده شوی دراز رنجی داری
1 آن را که قناعتش صناعت باشد هر چیز که گفت و کرد طاعت باشد
2 زنهار طمع مدار الّا به خدا کاین رغبت خلق نیم ساعت باشد
1 از لذّت این وجود مانع گردی بر عین کمال خویش صانع گردی
2 بر جمله جهانیان شود مسکن تو با لقمه و خرقه ای چو قانع گردی
1 از خلق به هیچ گونه یاری مطلب وز شاخ برهنه سایه داری مطلب
2 عزّت زقناعت است و خواری زطمع با عزّت خود بساز و خواری مطلب
1 من قال بانّ جوهر الفقر عرض الجوهر لمّا عرض الفقر عرض
2 و الفقر شفا و ماسوی الفقر مرض فقری غرضی و لیس فی الفقر غرض
1 الفقر اذا ابعدکم یدنیکم و الفقر اذا اماتکم یُحییکم
2 یا اخوانی بفقرکم اوصیکم الفقر عناً و ذلکم یکفیکُم
1 جمعیت ازین شیفته رایان آموز جان بازی ازین بی سر و پایان آموز
2 در مملکت طلب فنا سلطانی است این سلطانی ازین گدایان آموز
1 از طعم لب تو در شکر چیزی هست وز نور رخ تو در قمر چیزی هست
2 منکر مشو ای دوست که در عالم فقر بیرون ز سر و ریش دگر چیزی هست
1 درویشان را بر همه عالم پیشی است درویشان را کمینه سودی بیشی است
2 این محتشمی که عاقلان می طلبند چون در ره درویش بود درویشی است
1 درد ره فقر به زهَر درمان است دانستن آن نه ذوق هر نادان است
2 خاک کف پای کمترین درویشی تاج سر سردارترین سلطان است