1 ایزد زقناعت چو مرا گنجی داد از میر و وزیر جمله گشتم آزاد
2 دلق من و حُلّه های زربفت ملوک کفش من و تاج سر کسری و قباد
1 عالی نسبا چرا بننشینی پست وز ملک جهان پاک نیفشانی دست
2 چون بود تو با بود قناعت پیوست خواهی همه نیست گیر و خواهی همه هست
1 دل کز پی آب و نان در آتش نبود جز خاک پریشان و مشوّش نبود
2 پیرانه به کنجی به سکونت بنشین کز موی سپید کودکی خوش نبود
1 پیمانهٔ عزّت و قناعت کن پُر تا خوار نگردی طمع از خلق ببُر
2 ورزانک به دریای طمع گشتی غرق خواهی همه خاک باش و خواهی همه دُر
1 در کوی قناعت ارچه دیر آمده ایم بر نیستی خویش دلیر آمده ایم
2 گر ناخوش و گر خوش است این باقی عمر باری به سر آمدی که سیر آمده ایم
1 گر راحت دل خواهی و آسایش تن با لقمه و خرقه ای بساز و تن زن
2 ور اطلس روم خواهی و ماه ختن از شرق به غرب می رو و جان می کن
1 بردارندت اگر شوی افکنده و آزاد شوی اگر بمیری بنده
2 حق را خواهی بساز همچون مردان با گوشهٔ مسجدی و دلقی ژنده
1 کنجی و قناعت از قباد و کی به نزدیک تو خوار است و زملک ری به
2 چون نیست زرنج من وز نعمت تو راحت خلق فقر من از احتشام تو صد پی به
1 آیا تو ز نادانی و سرگردانی خود را و مرا به هرزه می رنجانی
2 آنچ آن توَست از تو نستاند کس وآنچ آن تو نیست از کسش نستانی
1 بر سنگ قناعت ار غباری داری از نیک و بد جهان کناری داری
2 گر با همه کس بهر خلافی که رود در کار شوی دراز کاری داری