در کوی قناعت ارچه از اوحدالدین کرمانی رباعی 145
1. در کوی قناعت ارچه دیر آمده ایم
بر نیستی خویش دلیر آمده ایم
...
1. در کوی قناعت ارچه دیر آمده ایم
بر نیستی خویش دلیر آمده ایم
...
1. گر راحت دل خواهی و آسایش تن
با لقمه و خرقه ای بساز و تن زن
...
1. بردارندت اگر شوی افکنده
و آزاد شوی اگر بمیری بنده
...
1. کنجی و قناعت از قباد و کی به
نزدیک تو خوار است و زملک ری به
...
1. آیا تو ز نادانی و سرگردانی
خود را و مرا به هرزه می رنجانی
...
1. بر سنگ قناعت ار غباری داری
از نیک و بد جهان کناری داری
...
1. در کوی قناعت ار سپنجی داری
در هر قدم آراسته گنجی داری
...
1. آن را که قناعتش صناعت باشد
هر چیز که گفت و کرد طاعت باشد
...
1. از لذّت این وجود مانع گردی
بر عین کمال خویش صانع گردی
...
1. از خلق به هیچ گونه یاری مطلب
وز شاخ برهنه سایه داری مطلب
...
1. من قال بانّ جوهر الفقر عرض
الجوهر لمّا عرض الفقر عرض
...
1. الفقر اذا ابعدکم یدنیکم
و الفقر اذا اماتکم یُحییکم
...