اندر طلب وصل تو از اوحدالدین کرمانی رباعی 121
1. اندر طلب وصل تو ای سرو روان
انگشت نمای خلق و رسوای جهان
...
1. اندر طلب وصل تو ای سرو روان
انگشت نمای خلق و رسوای جهان
...
1. اندر طلبت گرچه به سر می پویم
رخساره به خوناب جگر می شویم
...
1. در راه طلب به آخر آمد نفسم
و افسوس که نیست حاصلی جز نفسم
...
1. پیوسته تو را به صد هوا می طلبم
وین درد غم تو را دوا می طلبم
...
1. هر چند که من به خویشتن می نرسم
وز محنت دل به شغل تن می نرسم
...
1. غمگین غمگین به سوی تو می پویم
مسکین مسکین بر تن خود می مویم
...
1. طالب که نه صادق است جایی نرسد
بیگانه شود به آشنایی نرسد
...
1. ای تن خواهی که احتشامت باشد
حکمی و تصرّفی تمامت باشد
...
1. از بهر چه حل نمی کنی مشکل خود
وز بند هوس نمی رهانی دل خود
...
1. اندر طلب آنک نیست صادق چه کند
و آن را که دلی نیست موافق چه کند
...
1. جانم شب و روز از تو نشان می طلبد
و احوال تو پیدا و نهان می طلبد
...
1. دل گر نظری کند به روی تو کند
جان گر گذری کند به کوی تو کند
...