با دل گفتم مشکلت از اوحدالدین کرمانی رباعی 97
1. با دل گفتم مشکلت آسان نشود
با یار سر تو هرگز آسان نشود
...
1. با دل گفتم مشکلت آسان نشود
با یار سر تو هرگز آسان نشود
...
1. آن یار که منزلگه او قلب آمد
مردانه بدیدمش که در قلب آمد
...
1. با دل گفتم هزار افسانه به عقل
تا بوک نگاه دارد او خانه به عقل
...
1. از دیده چه گویم که ازو دارم غم
وز دل چه خبر دهم که بودش همدم
...
1. ای دیدن تو روشنی دیدهٔ دل
یاد تو سکون دل شوریدهٔ دل
...
1. ای دل دَرِ غم گشاده ای می بینم
در دام بلا فتاده ای می بینم
...
1. پایی نه که سوی وصل بشتابد دل
پشتی نه که از تو روی برتابد دل
...
1. «اوحد» دیدی که هرچ دیدی هیچ است
وآن جمله که گفتی و شنیدی هیچ است
...
1. سرگردانان راه دل بسیارند
کایشان همه سینه ها چو دل پندارند
...
1. با دل گفتم نئی زمردان غمش
بیهوده متاز گردِ میدان غمش
...
1. هر لحظه زدست غم به جان آید دل
در خوردن غم هیچ نیاساید دل
...
1. چندانک دلم جان کند اندر سر و کار
هرگز نشود به وصل کس برخوردار
...