1 یا روی دلم به سوی دیگر گردان یا مقصد خود مرا میسّر گردان
2 گه عاشق و گه عشق و گهی معشوقه معذورم دار اگر شوم سرگردان
1 با دل گفتم تو را چه می رنجاند کز فعل تو روی عقل می گرداند
2 دل گفت که عقل پنبه گیرد امشب کامشب نه به شبهای دگر می ماند
1 باید که زجمله خلق تنها گردی آنگه به طریق خرقه پیدا گردی
2 هرگه که به لبس خرقه گردی قانع چون خرقه کفن شود تو رسوا گردی
1 هر لحظه زدست غم به جان آید دل در خوردن غم هیچ نیاساید دل
2 گفتم که زدیده است دل را تشویش دیده چه کند تاش نفرماید دل
1 در راه طلب صادق و ذاکر می باش هر جا که روی صافی و صابر می باش
2 از بهر فتوری که درین ره یابی غایب تو مشو ولیک حاضر می باش
1 از ذکر تو جز عشق نیاموزد دل وز هجر تو جز صبر نیندوزد دل
2 افسوس که درد دل از اندازه گذشت بر درد دل منت نمی سوزد دل
1 تا با دل دلبرم دلم دل بنهاد دل داده دلم ندید زان رو دل داد
2 دلدار دلم چون دل دلدارم دید هم دلش به دلخوشی دلم را دل داد
1 اصحاب طلب چون به صفایی برسند خواهند کز آنجا به رضایی برسند
2 دست از سر پای وامگیرند از جهد یا سر بنهند یا به جایی برسند
1 روزی زقضای آسمانی ای دل باشد که نکو شود چه دانی ای دل
2 تا در غم رنج بی کرانی ای دل خوش باش که آن چنان نمانی ای دل
1 یا رب چه خوش است زلف خم در خم او و آن عارض چون شیر و می اندر هم او
2 شد زنده دل مردهٔ اوحد زدمش بی شک دم عیسوی است امشب دم او