1 هرگه که غمی ملازم دل شودت یا تنگ دلی تمام مایل شودت
2 از حال کسی دگر نباید پرسید تا خوش دلی تمام حاصل شودت
1 جان بر سر عشق پای فرسود ای دل بر ما در هر حادثه بگشود ای دل
2 اکنون که فراق روی بنمود ای دل زنده به کدام جان توان بود ای دل
1 از ذکر تو جز عشق نیاموزد دل وز هجر تو جز صبر نیندوزد دل
2 افسوس که درد دل از اندازه گذشت بر درد دل منت نمی سوزد دل
1 ای خاک در تو سرمهٔ دیدهٔ دل یاد تو دوای دل شوریدهٔ دل
2 من می دهم انصاف که افسوس بود سودای تو در دماغ پوسیدهٔ دل
1 در پختهٔ عقل بنگر از دیدهٔ دل تا فایده چیست ای پسندیدهٔ دل
2 در خدمت خلق صحبت عامی چند آن جمله بود اساس در دیدهٔ دل
1 قفلی زده ام زمهر تو بر سر دل تا مهر دگر کسی نگنجد در دل
2 این طرفه تر است کار ماند مشکل نه دل سرما دارد و نه ما سر دل
1 در فکرت جان راه بیاموز ای دل صد شمع زنور دل برافروز ای دل
2 غافل منشین چو شمع می سوز ای دل کز پهلوی ما می گذرد روز ای دل
1 روزی زقضای آسمانی ای دل باشد که نکو شود چه دانی ای دل
2 تا در غم رنج بی کرانی ای دل خوش باش که آن چنان نمانی ای دل
1 چون رفت ز روز عمر من آب ای دل زین بیش مگو به لهو بشتاب ای دل
2 از دست برفت عمر دریاب ای دل ور مرده نئی درآی از خواب ای دل
1 با راهرو گفت خسته می دار ای دل یا ما به امید بسته می دار ای دل
2 ما را به شکستگان نظرها باشد ما را خواهی شکسته می دار ای دل