فریاد رسی نیست از اوحدالدین کرمانی رباعی 109
1. فریاد رسی نیست کسی را از کس
اندر همه آفاق به یک پای مگس
...
1. فریاد رسی نیست کسی را از کس
اندر همه آفاق به یک پای مگس
...
1. آنجا که صفای دل بود دایهٔ عیش
برسود بود مدام سرمایهٔ عیش
...
1. ای دل گر ازین پایه فروتر نایی
با لشکر غوغای غمش برنایی
...
1. ای دل چو خراب گشتی آباد شوی
چون بندهٔ عشق گشتی آزاد شوی
...
1. بیچاره دلا چند کنی خودبینی
هر بد که به تو می رسد از خود بینی
...
1. ای دل چو قلم نقش منمّا می باش
فرّاش سراپردهٔ سودا می باش
...
1. گر در ره دوست پایدار آید دل
بر مرکب مقصود سوار آید دل
...
1. با یار چرا چنین صبوری ای دل
افتاده به دنبال غروری ای دل
...
1. رازت چو به پیش خلق شد فاش ای دل
آگاه شد از حال تو اوباش ای دل
...
1. دل با غم اگر بساختی شادستی
ور بندهٔ عشق گشتی آزادستی
...
1. عشق است که کیمیای فقر است دَروُ
ابری است که صد هزار برق است درو
...
1. در درد دل خویش زبی درمانی
هر لحظه به دردی دگر اندرمانی
...