1 تا چند چو بلبلان برآری آواز چون باز خموش باش و با معنی ساز
2 بلبل نکند یکی و صد می گوید صد می کند و یکی نمی گوید باز
1 هر دل نبود قابل اسرار خدا در هر کویی نگنجد ابرار خدا
2 هستند عقول یکسر ار درنگری سرگشته و واله شده در کار خدا
1 آنها که محققان این درگاهند اهل دل خاص خاص شاهنشاهند
2 باقی همه هرچ هست خرج راهند نزد دل اهل دل چو برگ کاهند
1 این راه به شش پنج نشاید رفتن با راحت و بی رنج نشاید رفتن
2 صورت در باز تا به معنی برسی آسان به سر گنج نشاید رفتن
1 از عقل عقیله گشت حاصل ما را وز فضل فضول گشت منزل ما را
2 سرگشته بکرده ای تو ای دل ما را از دست تو پای ماند در گِل ما را
1 صرّاف سخن باش و سخن کمتر گوی چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی
2 گوش تو دو دادند و زبان تو یکی هرگه که دو بشنوی یکی بیش مگوی
1 در دست غم عشق نهادم دل را خاص از پی آن پای گشادم دل را
2 از باد مرا بوی تو آمد روزی شکرانهٔ آن به باد دادم دل را
1 بیگانه صفت دلا هوایی می زن گه گه لافی زآشنایی می زن
2 زآن پیش که دست اجلت گیرد باز در راه خلاص دست و پایی می زن
1 گر طالب قرب حق شدی موسی وار دست از رمهٔ تعلّق نفس بدار
2 نعلین هوا زپای خود بیرون کن تا بر سر طور سرّ حق یابی بار
1 گر می خواهی بقا و پیروز مخسب بر آتش عشق دوست می سوز مخسب
2 صد شب خفتی و حاصلت آن دیدی از بهر خدا امشب تا روز مخسب